کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

از امروز قصد دارم هر روز حدود ۴۰۰ کلمه از ترجمه‌ی کتاب خاطرات شاهزاده هری، با عنوان اصلی «زاپاس»، را در سایت‌های اجتماعی قرار دهم. قسمت‌های بعدی را از طریق وبلاگم در ویرگول می‌توانید بخوانید https://virgool.io/@taharabbani

خاطرات شاهزاده هری

یا زاپاس

مترجم: طاها ربانی

 

[صفحه‌ی تقدیم‌نامه]

گذشته اصلاً نمرده است. گذشته حتی نگذشته است.

ویلیام فاکنر

 

 

[آغاز]

هماهنگ کرده بودیم که یکی دو ساعت بعد از خاکسپاری همدیگر را ببینیم. در پارک فراگمور، کنار خرابه‌های قدیم گوتیک. من پیش از همه رسیدم.

نگاهی به اطراف انداختم، هیچ‌کسی را ندیدم.

گوشی‌ام را نگاه کردم. نه پیامکی و نه صوتی.

همان‌طور که به دیوار سنگی تکیه داده بودم با خودم گفتم «دیر می‌کنند».

گوشی‌ام را کنار گذاشتم و با خودم گفتم «صبور باش».

آب‌وهوا همان چیزی بود که از آوریل انتظار می‌رفت. نه خیلی زمستان بود و نه چندان بهار. درخت‌ها لخت شده بودند، اما هوا صاف بود. آسمان خاکستری بود، اما لاله‌ها می‌شکفتند. نور خورشید بی‌حال بود، اما دریاچه‌ی نیلی‌رنگ، در گذر از میان پارک، تلألو داشت.

با خودم گفتم «چقدر همه‌چیز زیبا است». و چقدر هم غمگین بود.

روزگاری، قرار  بود اینجا خانه‌ی همیشگی من باشد. اما بعد معلوم شد که اینجا هم فقط ایستگاهی است برای توقفی کوتاه.

وقتی من و همسرم از اینجا فرار کردیم، مبادا که روح و جسم‌مان آسیب ببیند، نمی‌دانستم آیا هیچ‌وقت به اینجا برخواهم گشت یا نه. ژانویه‌ی ۲۰۲۰ بود. حالا، پانزده ماه گذشته و من اینجا هستم. چند روزی بعد از اینکه با سی‌ودو تماس ناموفق و یک تماس کوتاه موفق از خواب بیدار شدم. موقع صحبت با مامان‌بزرگ قلبم داشت از جا کنده می‌شد: «هری... بابابزرگ رفت.»

باد گرفت. هوا خنک شد. بازوهایم را بغل کردم و مالیدم. نباید پیراهن سفیدم را که این‌قدر نازک بود می‌پوشیدم. کاش کت‌وشلوار مخصوص خاکسپاری را عوض نکرده بودم. کاش پالتویی با خودم آورده بودم. پشتم را به باد کردم. خرابه‌های گوتیک در پیش چشمانم نمایان شد. گوتیک‌بودنش واقعاً بیش از چرخ هزاره نبود. مقداری هنر معماری و مقداری هم نمایش‌بازی. با خودم گفتم «مثل خیلی چیزهای دیگر اینجا».

از کنار دیوار سنگی دور شدم و رفتم به سمت نیمکتی چوبی و کوچک. نشستم و دوباره گوشی‌ام را چک کردم. بالا و پایین باغ را از نظر می‌گذراندم.

کجا مانده‌اند؟

دوباره باد وزید. خنده‌دار اینکه من را به یاد بابابزرگ می‌انداخت. شاید یاد خُلق سردش افتاده بودم. یا شوخ‌طبعیِ یخی‌اش. به‌طور خاص، یک تیراندازی آخر هفته را در چند سال پیش به یاد آوردم. یکی از همراهانمان، فقط برای اینکه صحبتی کرده باشد، از بابابزرگ پرسید نظرش درباره‌ی ریشی که آن‌موقع تازه گذاشته بودم چه است. ریش من مایه‌ی نگرانی خانواده و جدال در رسانه‌ها شده بود. «آیا ملکه نباید پرنس هری را مجبور کند ریشش را بتراشد؟» بابابزرگ نگاهی به همراهم کرد، بعد به چانه‌ام نگاه کرد، و بعد نیشش به پوزخندی افتضاح باز شد. «اینکه ریش نشد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۶:۴۱
طاها ربانی

کتاب قدرت جغرافیا ادامه‌ای است بر کتاب جبر جغرافیا، که حتی در ایران هم گویا کتاب پرفروشی بوده، چون حداقل سه ناشر آن را چاپ کرده بودند. تا الان، ندیده‌ام که ناشر دیگری به جز نشرِ همان کتاب قدرت جغرافیا را منتشر کرده باشد.
کتاب‌های ژئوپلیتیک عامه‌پسند کم به چشمم می‌خورد. مطمئن نیستم که بازار نشر کمبودی از این جهت داشته باشد، هرچند کمبود مترجم و ناشر کاربلد در این زمینه حتماً هست. کتاب‌های ژئوپلیتیکی موجود کار ناشران دانشگاهی است. خیلی از استادان دانشگاه و دانشگاهی‌هایی که به ترجمه ورود می‌کنند از هنربودن ترجمه بی‌اطلاعند و آن را کاری مکانیکی در حد گوگل‌ترنسلیت می‌بینند. آثار این دانشگاهی‌ها را در کتابفروشی‌ها هم نمی‌توان پیدا کرد، چون اساساً هدف از چاپ این نوع کتاب‌ها مخاطب عام نیست و نیازهای دیگری را ارضا می‌کنند.
اما خانم پرناز طالبی کتاب قدرت جغرافیا را به روانی ترجمه کرده و ناشر هم در جلب رضایت منِ مخاطب سلیقه‌ی کافی به خرج داده است. جذاب‌ترین بخش ظاهری کتاب قطع کتاب است که به‌نظرم به آن قطع پالتویی می‌گویند. کوچکتر از رقعی است و راحت در یک دست می‌توان آن را گرفت. و بدترین بخشش قیمت وحشتناک کتاب که منحصر به این کتابِ چاپ ۱۴۰۱ نیست و در دو سه سال اخیر، بازار هر روز رکوردهای جدیدی می‌زند.
باسلیقگی نشرِ همان در جای دیگری هم نمود پیدا می‌کند و آن ضمیمه‌کردن مقاله‌ای از نویسنده درباره‌ی حمله‌ی روسیه به اوکراین است که تر-و-تازگی این کتاب را بیشتر از قبل حفظ می‌کند. من درباره‌ی کتاب راه‌های جدید ابریشم، نوشته‌ی پیتر فرانکوپن، نوشته بودم که آن کتاب بسیار به‌روز است و برای همین تاریخ مصرف دارد. خوبی کار تیم مارشال، نویسنده‌ی کتاب قدرت جغرافیا، این است که نوشته‌اش -درست مثل ادعایی که درباره‌ی ژئوپلیتیک می‌کند- همیشگی است (البته با اندکی اغراق). جغرافیا همیشه هست و کشورها و سیاستمدارها نمی‌توانند وجود آن را نادیده بگیرند، حتی اگر تکنولوژی‌های ارتباطی از همیشه پیشرفته‌تر شده باشند و ما هم در عصر مراودات جهانی زندگی کنیم.
کتاب ده فصل به‌اضافه‌ی یک ضمیمه و یک فصل آغازین دارد. با خواندن فصل ایران احساس می‌کنیم که بسیاری از اطلاعات ارائه‌شده در حد اطلاعات عمومی است، بااین‌حال کمتر از زاویه‌ی ژئوپلیتیک به آن نگاه کرده‌ایم و همین باعث می‌شود این فصل هم طراوت خود را حفظ کند.
اگر در کتاب اول، یعنی جبر جغرافیا، آنچه بیش از همه در یاد من ماند تاثیر جغرافیا بر رابطه‌ی روسیه و اروپا در ذهنم ماندگار شد، در این کتاب نقشه‌ی یونان و دریای اژه در جانم نشست. نقشه‌ی کوهستانی یونان توضیح می‌دهد که چرا از بقیه‌ی اروپا جدا افتاده و چطور در دوران باستان مأمن دولت‌شهرها بوده است و نقشه‌ی جزائر آن دلیل تنش همیشگی با ترکیه را روشن می‌کند. دو فصل جذاب دیگر هم -و البته که همه‌ی فصل‌های آن برای من جذاب است- استرالیا و اسپانیا است.
تنها تاسف می‌تواند این باشد که ای کاش این کتاب را پیش از بیست‌سالگی می‌خواندم و نه در آستانه‌ی چهل‌سالگی. این کتابی است که می‌تواند تخیل جوان‌هایی را که در آستانه‌ی یافتن مسیر زندگی خود هستند تحریک کند و انگیزه و سرنخ‌های کافی برای غور در دریای دانش را برایشان فراهم کند. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۱۴:۴۶
طاها ربانی

برام سواله که روزانه ده بیست بازدیدکننده‌ی اینجا چه کسانی هستند. یعنی آدم واقعی هم بین‌شون هست یا اینکه همه‌اش ربات‌های جستجوگر هستند؟

 

آخرین کتابی که خوندم کتابی درباره‌ی ژنتیک بود به نام دگرگونی‌های بزرگ: رمزگشایی چهارمیلیارد سال حیات از فسیل‌های باستانی تا DNA. گرچه هیچ دانشی در این زمینه نداشتم، اما خیلی کیف کردم. از اپلیکیشن طاقچه و با تخفیف زیاد هم خریدمش. ترجمه‌اش خیلی خوب بود و متنش هم روایی بود و خواننده را قصه‌گویان با پیشرفت‌هایی که در زمینه‌ی ژنتیک شده آشنا می‌کرد.

برای آشنایی بیشتر با این کتاب، صفحه‌ی خود انتشارات مازیار را ببینید.

 

یه سوال دیگه هم داشتم. چرا در فونت‌های پیش‌فرض بلاگ.آی‌آر فونت‌های فارسی نیست؟ من البته وقتی از ورد داخل اینجا کپی می‌کنم فونتش هم همراهش میاد. ولی از کجا بدونم که توی مرورگر دیگران هم این فونت درست نمایش داده می‌شه؟

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۹ ، ۱۹:۲۷
طاها ربانی

کتاب سفر به سرزمین آریایی‌ها: (سفرنامه افغانستان) نوشته‌ی امیر هاشمی‌مقدم از انتشارات سپیده باوران. این کتاب را از اپلیکیشن طاقچه خریدم و حدود هفتادوچنددرصد از آن را در مسیر رفت‌وآمد در اتوبوس خواندم و مابقیش را هم نگاهی سرسری کردم.

ویرایش: استفاده‌ی زیاد از وجه وصفی، غیر از غلط‌بودن، آزارنده است (فلان کار را «کرده» و بهمان جا رفتم). «بر روی» حشو است. «عمرو» را هم این‌طوری می‌نویسند و «عَمر» می‌خوانند.

محتوا: به تکرار می‌افتد. نمی‌دانم این همه وصف مکان‌های فیزیکی چه فایده‌ای دارد، آن‌هم وقتی عکس هست. شاید قدما نیاز به این همه توصیف داشته‌اند، ولی حالا چه اهمیتی دارد که قبر فلانی چقدر از زمین فاصله دارد و چندگوشه است و...؟

جهان‌بینی: جهان‌بینی بی‌مایه‌ای دارد. اینجا است که آدم می‌فهمد چرا رضا امیرخانی اهمیت دارد (و نویسنده هم چندین جا از کتاب او یاد می‌کند). امیرخانی از توصیف جزئیات به نظرگاهی کلی می‌رسد. جهان‌بینی امیرخانی یک‌نوع توسعه‌گرایی دولت‌محور است، اما نویسنده‌ی این کتاب جز یک‌سری افاضات ارشادی، جهان‌بینی ریشه‌داری عرضه نمی‌کند: «کاش همه خوب باشند. اختلافات را کنار بگذارند. مرزهای سیاسی ما را از هم جدا کرده است. پنداره‌های دینی مایه‌ی انحطاط است (البته جرأت نقد این پنداره‌های دینی را ندارد. در همان حدی که می‌شود در مهمانی و تاکسی درباره‌ی این موضوعات حرف زد حرف می‌زند. به همین بی‌مایگی)». چطور ممکن است کسی به افغانستان برود و بگوید «فلان میزبانم «می‌پنداشت» سگ نجس است»؟! این چه موضع فرادستانه و ناهمدلانه‌ای است از انسان‌شناس؟

نظر کلی: به‌نظرم بهتر است برای اطلاعات تاریخی‌ای که در این کتاب پیدا می‌شه سراغ منابع اصلی رفت. آن مقداری از کتاب که به تاریخ افغانستان می‌پرداخت برایم جالب بود و با اینکه اطلاعات خیلی خاصی هم نداشت، متأسفانه منی که حوزه‌ی مطالعاتی‌ام جنوب آسیا است از آن‌ها بی‌خبر بودم. این قسمت‌ها را علامت گذاشته‌ام که باز بخوانم و در ذهنم نگه دارم.

سفر به سرزمین آریایی‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۸
طاها ربانی

در بهار ۱۹۹۴، در فیلادلفیا زندگی می‌کردم و با کمک معلمی خصوصی اهل پاکستان زبان اردویم را تقویت می‌کردم. او فارغ‌التحصیل لاهور بود. او را احمد می‌نامم. احمد معلمی ایدئال بود. محققی حساس و آدمی پرمهارت در خواندن اشعار اردو. ضمناً، احمد خودش را سکولاریست و کلبی‌مسلک می‌دانست. دنیادیده و پیچیده بود. به من گفت نگرشی آزاداندیشانه به میراث دینی خویش، به اسلام و مسلمانی، دارد. بعدازظهر هر پنج‌شنبه در آن بهار، ما در محوطه‌ی دانشگاه پنسیلوانیا همدیگر را می‌دیدیم و روی نیمکتی درچمن‌های بیرون کتابخانه‌ی ون‌پلت می‌نشستیم. من با خودم متن هر شعری را که در آن هفته روی ترجمه‌اش کار می‌کردم می‌آوردم. احمد سیگار می‌کشید. یادم است که سیگار دانهیل اینترنشنال بود. او با صبر و حوصله به تپق‌زدن‌های من در خواندن هر بند گوش می‌داد. به تشویق سر تکان می‌داد و به میان خواندنم می‌پرید تا ترجمه‌ام را اصلاح کند یا فقط برای اینکه بیتی موردعلاقه را بازبخواند و به من نشان بدهد که آن شعر را چه‌شکلی باید خواند تا صحیح باشد.

 

horse of karbala

 

بعد یک روز شروع کردیم به خواندن اشعار شاعر پاکستانیِ متعلق به قرن بیستم، مصطفی زیدی. شعری که در آن هفته با آن سروکله می‌زدم «آی کربلا، آی کربلا» نام داشت. این پنج‌شنبه احمد ساکت‌تر از معمول به‌نظر می‌رسید؛ اما من بیش از آن درگیر ماضی و مضارع بودم که خیلی توجهی به حال او بکنم. او در سکوت سیگار دانهیلش را می‌کشید و من زورزنان بیت‌به‌بیت جلو می‌رفتم:

بالاخره آمد آنچه بر سر امام خیمه‌ها آمد

آنجا که لب‌ها از تشنگی تفتیده بودند،

به که می‌توان گفت؟ چگونه می‌توان گفت؟

آی کربلا! آی کربلا!

 

چگونه می‌توان این داستان را بازگفت،

این داستان اسف‌بار و شرم‌آور را؟

خانواده‌ای از خاندانی بلندمرتبه،

با بی‌حرمتی به پیش رانده می‌شدند.

 

مشکی که زبان پیکان‌ها

تشنگی خود را با آن سیراب می‌کردند.

در میان خون و غبار

پرچم سبز فروافتاد.

 

آهی که از سینه برآمده بود

در صحرای بی‌آب‌وعلف گم شد.

نوری خاموش شد

در ساعات پسین روز.

 

اجساد خاندان شیران،

اجساد خانواده‌ی پیامبر،

پیکر علی‌اکبر، او که زمانی

بر زانوی قاری قرآن می‌خوابید.

 

آن پیکر که بازوانش قطع شد،

او که پرچم را با خود حمل می‌کرد؛

پیکر علی‌اصغر، آن نوزادی که شیر می‌نوشید

و به لالایی مادرش گوش می‌داد.

 

به‌همین منوال، نام شهدا می‌آمد. بعد من به مرگ فرزندان زینب [س] رسیدم؛ عون و محمد دو پسر بسیار جوان که عمویشان، حسین، آن‌ها را بسیار دوست می‌داشت:

آن دو جوان بی‌گناه که تاب آوردند

شماتت‌های وحشیان را:

عون و محمد که دست‌هایشان را پیش آورده بودند؛

کوچک، بسیار کوچک.

 

و همان‌جا بود که معلم من به گریه افتاد، و نه با توداری: هق‌هقی واقعی و با صدای بلند.

جا خوردم. ما اینجا بودیم. دور از هر محیط محرمی، در محوطه‌ی یکی از دانشگاه‌های بزرگ، دو نفر پژوهشگر، خبره در نمادهای نوشتاری اردو (شاید هم فقط خودمان خودمان را این‌طور می‌خواندیم). ما این نمادها را ایمن و بی‌خطر می‌دیدیم. دور بود. زیر شیشه. به‌نظر من که این‌طور می‌آمد؛ اما احمد نشان داد که اشتباه می‌کرده‌ام.

 

برای خرید کتاب می‌توانید از لینک زیر اقدام کنید.

https://bit.ly/2Bg6DLp

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۸
طاها ربانی

این کتاب با ترجمه‌ی من وارد بازار کتاب شد. برای خرید آن می‌تونید از لینک زیر استفاده کنید:

خرید کتاب اسب کربلا

 

اطلاعات:

نام کتاب: اسب کربلا: زیست مذهبی مسلمانان در هند

Horse of Karbala: Muslim Devotional Life in India

نویسنده: دیوید پینالت David Pinault

مترجم: طاها ربانی

ناشر: نشر آرما، اصفهان

سال نشر: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۴۰۸

horse of karbala

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۱۸:۲۰
طاها ربانی
خاک بر سر باقر پرهام با این ترجمه‌اش. این دومین کتابی است که با ترجمه‌ی او می‌خونم و هنوز چندان پیش‌نرفته رهاش می‌کنم. سر و ته پاراگراف‌های ترجمه‌ی او با هم نمی‌خونه.
خدا را شکر که این کتاب انگلیسی بود و می‌تونستم با متن اصلی تطبیق بدم. قبلاً نمونه‌ای از کتاب مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه‌شناسی از رمون آرون را در وبلاگم آورده بودم و نشون داده بودم که چه ترجمه‌ی افتضاحی است، ولی چون متن اصلی به فرانسه بود نمی‌تونستم با متن تطبیقش بدم. اما این کتاب را می‌شود با متن اصلی مقایسه کنم. فقط یک نمونه می‌آرم تا مغشوش‌بودن ذهن مترجم را متوجه شوید، چون هرچقدر هم آدم مترجم بدی باشد، باید متوجه اختلاف ابتدا و انتهای پاراگراف بشود.
پاراگراف اصلی این است:

 

The historicist argument has a certain plausibility which can easily be accounted for by the preponderance of dogmatism in the past. We are not permitted to forget Voltaire's complaint: "nous avons des bacheliers qui savent tout ce que ces grands hommes ignoraient." Apart from this, many thinkers of the first rank have propounded all-comprehensive doctrines which they regarded as final in all important respects—doctrines which invariably have proved to be in need of radical revision. We ought therefore to welcome historicism as an ally in our fight against dogmatism. But dogmatism—or the inclination "to identify the goal of our thinking with the point at which we have become tired of thinking" — is so natural to man that it is not likely to be a preserve of the past.

 

ترجمه‌ی باقر پرهام اینه
«در برهان تاریخ‌گرایان البته جاذبه‌ای فریبنده هست و همین جاذبه است که پیشرفت دگماتیسم را در گذشته توجیه می‌کند. کنایه‌ی ولتر را فراموش نکنیم که می‌گفت: «دیپلمه‌های امروزی ما معلوماتی دارند که آن مردان بزرگ گذشته نداشتند.» از این که بگذریم، بسیاری از متفکران برجسته به نظریه‌های جامع فراگیری رسیده‌اند که به نظر آنان می‌بایست به مهم‌ترین مسایل موجود پاسخی قطعی بدهد: ولی حتی یکی از آن‌ها هم نیست که به تجدیدنظری اساسی تن درنداده باشد. پس لازم است از تاریخ‌گرایی به عنوان متحد و همدست در مبارزه بر ضد دگماتیسم استقبال کنیم. دگماتیسم -یا علاقه‌ی ما به «یکی‌کردن هدف اندیشه‌ی ما با همان نقطه‌ای که اندیشه در آن بازایستاده و از اندیشیدن خسته شده است»- به‌حدی طبیعی بشر است که ممکن نیست فکر کنیم که امری فقط محدود به گذشته بوده است.» (حقوق طبیعی و تاریخ، لئو اشتراوس، نشر آگه، ۱۳۷۳)
حال باید پرسید که چطور وقتی «برهان تاریخ‌گرایان جاذبه‌ای» داشته که «پیشرفت دگماتیسم را... توجیه می‌کند»، می‌توانیم «از تاریخ‌گرایی به عنوان متحد و همدست در مبارزه بر ضد دگماتیسم استقبال کنیم»؟
تنها دلیل چنین امکانی ناتوانی مترجم در خواندن متن و نداشتن اندکی قوه‌ی تمییز است. ترجمه‌ی درست جمله‌ی اول این است:
«برهان تاریخ‌گرایی مقادیری صحت دارد که این صحت را می‌توان به‌راحتی ناشی از غلبه‌ی دگماتیسم در گذشته دانست.» یعنی دگماتیسم در گذشته غلبه داشته، اما آن‌قدر قابل دفاع نبوده که برهان تاریخ‌گرایی هم بر آن برتری داشته است. و دگماتیسم چیزی است که باید علیه آن حتی با برهان تاریخ‌گرایی هم هم‌دست شد و به همین‌خاطر باید «از تاریخ‌گرایی به عنوان متحد و همدست در مبارزه بر ضد دگماتیسم استقبال کنیم.»
ضمناً کاملاً پیدا است که این کتاب ویراستار داشته و باید از ویراستار کتاب قدردانی کرد، اما ترجمه‌ی بد، به‌خصوص ترجمه‌ی بد مشاهیر، را نمی‌شود تک‌تک با جملات متن اصلی تطبیق داد. این کار ترجمه‌ی دوباره است و از محدوده‌ی وظایف ویراستار خارج.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۴
طاها ربانی

فکر می‌کنم تمامِ رمان‌هایی را که از اومبرتو اکو ترجمه شده خوانده‌ام: نامِ گلِ سرخ (نه ترجمه‌یِ رضا علیزاده از نشرِ روزنه. از نشری دیگر و چاپِ خیلی وقتِ پیش که از کتابخانه گرفتم)، بائودولینو (که من را جزو دوستدارانِ اومبرتو اکو کرد)، آونگِ فوکو، جزیره‌یِ روزِ پیشین (نسخه‌یِ دستِ دوم با ترجمه‌یِ فریده‌یِ مهدویِ دامغانی که به‌نظرم کتابِ جالبی نیامد)، و حالا گورستانِ پراگ.

نکته‌یِ جالب اینکه من داستانِ آونگِ فوکو را یادم نمی‌آد. به‌نظرم چنان داستانِ پرپیچ‌وخم و پرتوطئه‌ای بود که عجیب نیست چیزی از داستانش یادم نیاید. داستانِ گورستانِ پراگ داستانِ جوِّ عمومی قرن نوزدهم است، جوّی که منجر به شکل‌گیریِ افکار و تمایلاتِ ضدّیهودی شد و نقطه‌یِ اوجش (که در این کتاب از آن حرفی زده نمی‌شه و داستان در اوایلِ قرنِ بیستم تمام می‌شه) یهودی‌کشیِ هیتلر است.

در فایل‌هایِ اینجا دیدم که قبلاً عکسِ کتابِ شماره‌یِ صفر را هم گذاشته‌ام. این یکی را دیگر اصلاً یادم نمی‌آمد که خوانده باشم.

جلد کتاب گورستان پراگ

داستان‌هایِ اکو نیازمندِ دایرةالمعارفی در کنارِ خود هستند تا در هر صفحه چندین‌بار به آن مراجعه کنیم و از سوابقِ ماجرا و پیشینه‌یِ واقعیِ شخصیت‌هایِ داستان سردربیاریم. یا نیازمندِ پانویس‌هایِ متعدد یا مقدمه‌ای عالمانه به‌سبکِ نجفِ دریابندری و عزت‌اللهِ فولادوند. در کتاب‌هایی که نشرِ روزنه از اومبرتو اکو درآورده چنین کاری انجام نشده است، که البته شاید چندان جای ایراد نداشته باشد. به‌هرحال، عمقی که مثلاً عزت‌اللهِ فولادوند دارد همه ندارند. اما این کتاب ایراداتِ دیگری هم دارد.

من این کتاب را چندین سال است که خریده‌ام، اما وقتی فصلِ پنج‌صفحه‌ایِ اول را خواندم چنان با ویراستاریِ و ترجمه‌یِ آن به‌مشکل برخوردم که فکر کردم هیچ‌وقتِ دیگر هم سراغِ آن نخواهم رفت. حالا که دوباره این پنج صفحه را نگاه می‌کنم، می‌بینم شاید کمی سخت‌گیری کرده‌ام یا یکی دو مورد ایرادِ نابه‌جا گرفته‌ام، اما درکل نظرم درست بوده و این چند صفحه احتیاج به بازبینی دارند. اما این‌بار که سراغِ کتاب رفتم و از فصلِ دو شروع به خواندن کردم، تقریباً هیچ‌کجا دچار مشکل و لکنتِ در ترجمه نشدم و این، به‌نظرم، کارِ کمی نیست. البته ترجمه شاهکار نیست، ولی مترجم از پسِ کار برآمده. (خودم در این مدت یک کتابِ جدی ترجمه کردم و می‌دانم که مترجمِ توانمندی نیستم. ولی، خوب، «نقدِ ترجمه*» و ترجمه دو کارِ متفاوت‌اند.)

صفحه‌ی ۱۱ از کتاب گورستان پراگصفحه‌ی ۱۲ از کتاب گورستان پراگصفحه‌ی ۱۳ از کتاب گورستان پراگصفحه‌ی ۱۴ از کتاب گورستان پراگصفحه‌ی ۱۵ از کتاب گورستان پراگ

ایرادِ جدیِ دیگری که این کتاب دارد در صفحه‌بندیِ آن است. من در اینترنت جستجو کردم و نسخه‌ای انگلیسی به‌فرمت ای‌پاب پیدا کردم و دیدم که در آن نسخه هم این ایراد وجود دارد (و مترجم از رویِ نسخه‌ی انگلیسیِ کتاب ترجمه کرده است). اما نسخه‌یِ ایتالیایی را هم یافتم و دیدم که آن نسخه این مشکل را ندارد. مشکل این است که گاهی راوی در داستان تغییر می‌کند و گاهی هم خطِ داستان. نویسنده (یا ناشر و ویراستارِ ایتالیایی) برای نشان‌دادنِ این تغییر یا با ستاره پاراگراف‌ها را از هم جدا کرده است یا با اضافه‌کردنِ خط سفید اضافه، مثلِ این:

 

اما در ترجمه‌یِ فارسی هیچ‌کجا از چنین علائمی استفاده نشده است. این ایراد آزار می‌دهد، ولی تمرکز را به‌هم نمی‌ریزد (یا تمرکزِ من را به‌هم نریخت.)

و ایرادِ سوم اینکه واقعاً چرا باید چاپ ۱۳۹۳ این کتاب ۳۴۵۰۰ تومان قیمت داشته باشد؟ اصلاً این از یادم رفته بود، ولی وقتی دیدمش مغزم سوت کشید که عجب پولی سلفیده‌ام (به‌قولِ معروف). من کتاب‌هایِ دیگری هم از نشرِ روزنه خریده‌ام و می‌دانم این گران‌فروشی فقط در موردِ مجموعه کتاب‌هایِ اومبرتو اکو و تالکین اجرا می‌شود، ولی به‌هرحال خیلی زور دارد.

و نکته‌یِ آخر اینکه برایِ من عجیب است کتاب‌هایِ اومبرتو اکو توجهِ ماسون‌پژوه و یهودی‌پژوهِ شاخصی مثلِ آقایِ عبداللهِ شهبازی را به‌خود جلب نکرده است. سال‌ها پیش، وقتی آقایِ شهبازی در فیسبوک فعال بود، با کلی شرم و حیا از ایشان پرسیدم نظرشان درباره‌یِ کتابِ آونگِ فوکو چیست و ایشان جواب دادند که «خودم نخوانده‌ام، اما یکی از دوستان خوانده است» و بعد ازقولِ آن دوست بدِ اکو را گفتند، که اکو این‌ها را نوشته برایِ اینکه جریانِ ضدیت با ماسون‌ها را بی‌ارزش و سبک کند. حالا، این داستانِ گورستانِ پراگ را که می‌خوانم می‌بینم که واقعاً اگر کسی حرفه‌یِ پژوهشی‌اش درباره‌یِ یهودیان و ماسونری است نمی‌تواند این کتاب‌هایِ خوشخوان و جذاب از نویسنده‌ای مشهور و معتبر را نخواند و بی‌محل کند، مگر اینکه واقعاً این کتاب‌ها زیرآبِ جهان‌بینیِ پشت آن پژوهش‌ها را زده باشد. دستِ یهودیان و ماسون‌ها را در همه‌کار دیدن سابقه‌ای طولانی و جدی در غرب دارد و به‌نظر هم نمی‌رسد که این ضدیت با یهودیان واقعاً از بین رفته باشد، منتهی همان سازمان‌هایِ جاسوسی و مراکزی که زمانی برای‌شان به‌صرفه بود که ضد یهودیان باشند (و در این کتاب داستان‌شان را می‌خوانیم)، الان به‌نفع‌شان است که ضدَ آنتی‌سمیتیزم باشند. تا چرخِ روزگار چطور بچرخد و چه مردمانِ بی‌خبر و بی‌گناهی دوباره قربانیِ این توطئه‌ها بشوند.

 

* «نقدِ ترجمه». پوووف :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۱۰
طاها ربانی


من هنوز این کتاب را کامل نخونده‌ام، اما تا این‌جا با درکی که قبلاً از مفهوم محافظه‌کاری داشته‌ام تقابلی ندیده‌ام و می‌تونم لیبرالیسمی که هایک ازش حرف می‌زنه را با محافظه‌کاری‌ای که من خودم را پیروش می‌بینم یکی بدانم. البته، هایک جایی از تفاوت میان محافظه‌کاری و لیبرالیسم می‌گه (اگه اشتباه نکنم در مقدمه‌ی کتاب راه بندگی، که ترجمه‌ی مرحوم دکتر فریدون تفضلی از اون مزخرفه. البته، گویا ایشون مترجم خوبی بوده‌اند و قاعدتاً ترجمه‌ی خراب آن کتاب باید کار مترجم دوم باشه، ولی اگر قراره خوبی‌های ترجمه‌ی کتاب قانون، قانون‌گذاری و آزادی را به آقای موسی غنی‌نژاد، مترجم اول این کتاب، نسبت بدیم، بدی‌های آن ترجمه را هم به همان کسی نسبت می‌دیم که اسمش به‌خاطر شهرتش بر بالای کتاب اومده. به‌هرحال، می‌گفتم،) اما این تفاوت در زمینه‌هایی است که محافظه‌کاران را تبدیل به مرتجعان می‌کند. ضمناً، لفظ لیبرالیسم به‌خاطر سیاست‌های تهاجمی‌ای که حکومت‌های لیبرال درقبال کشورهای مستعمره داشته‌اند و دارند به‌گند کشیده شده، سیاست‌هایی که، تا جایی که من می‌فهمم، مخالف ایده‌های محافظه‌کاران (که متمایز از نومحافظه‌کاران هستند و در آمریکا فعلاً با ران پال آن‌ها را می‌شناسم و همچنین با مجله‌ی The American Conservative). هایک، در همان مقدمه، علیه لیبرال‌های آمریکایی موضع می‌گیرد و آن‌ها را هم چپ می‌داند.


عرض می‌کردم. عقل‌گرایی مدرن محصول دست رنه دکارت است. این عقل عقل جزئی یا راسیون یا ration است، که سنت‌گراها آن را در برابر عقل کلی یا جاویدان‌خرد یا intellect قرار می‌دهند. موضع عقل‌گراها اینه که همه‌چیز را می‌شود به سنجه‌ی عقل آزمود و آنچه نتوان به سنجه‌ی عقل آزمود غیرعقلانی و باطل است. موضع سنت‌گراها اینه که «غلط کردی» و عقل جزئی ناتوان از اینه که به ساحت‌هایی دست پیدا کنه که دور از دسترسشه و اون ساحت‌ها در قلمرو عقل کلی است که ما به‌واسطه‌ی وحی و اشراق و از این جور چیزها به اون دسترسی داریم. محافظه‌کارها (نمی‌گم هایک، چون اون‌قدر ازش چیزی نخونده‌ام. فقط کتاب راه آزادی، که مجموعه مقاله‌ای منتخب استاد عزت‌الله فولادوند و به ترجمه‌ی خود ایشان است، و مقدمه‌ی راه بندگی، که عرض کردم ترجمه‌اش آن‌قدر بد بود که از مقدمه فراتر نرفتم، و نیمی از کتاب چالش هایک، که درباره‌ی سربرآوردن مکتب اتریش در تقابل با تاریخ‌گرایی آلمانی‌ها است، را خوانده‌ام.) بله، محافظه‌کارها قضیه را این‌قدر معنوی نمی‌بینند. مشخصاً هایک، مثل مارکس اما از جهتی دیگر، وام‌دار حضرت آقای داروین است. یعنی می‌گه تمدن به‌وسیله‌ی افکار عقلانی ساخته نشده، یا به‌عبارت بسیار فصیح‌تر، «برساخته» نیست («برساخته» را استاد عزت‌الله فولادوند به‌کار برده‌اند. آقای موسی غنی‌نژاد از لفظ «صنع‌گرایی» استفاده کرده‌اند) بلکه خود عقل هم ساخته‌ی فرهنگ و سنت و جامعه‌ای است که انسان در آن بالیده و عقل را نرسد که چنین موجود پیچیده‌ای را بسازد.

دیگه همین‌قدر بسه. به‌صورت کاملاً الکی آقای محمد قوچانی را هم تگ می‌کنم، چون آشنایی من با این مباحث به‌لطف مجلات مهرنامه و نوشته‌های خود ایشون بوده. کاشکی یک آرشیو درست‌ودرمونی هم برای این مجلات راه می‌انداختند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۲
طاها ربانی

آقای فواد سیاهکلی در گودریدز مطلبی درباره‌ی ژان-فرانسوا لیوتار و کتابی درباره‌ی او نوشته بودند و صحبت از «کلان‌روایت» کرده بودند و اینکه در تمدن غربی همه‌ی کلان‌روایت‌ها شکست خورده‌اند و تنها سود مادی باقی مانده است. کامنتی نوشتم که مدتی است کلان‌روایت ذهن من را هم مشغول کرده، ولی منبع اصلی‌اش را نمی‌شناختم و تشکر کردم، و اینکه به‌نظرم می‌رسه که جمهوری اسلامی هم در بحث کلان‌روایت شکست خورده و مشخص نیست از مردم چه می‌خواهد و مردم از او چه باید بخواهند. آقای فواد از من خواستند که اگر چیزی دراین‌باره نوشتم به ایشون هم بگم. من چیزی نمی‌دونم. فقط چند کلان‌روایت را در فضای فعلی تشخیص می‌دم که در ادامه درباره‌شون می‌نویسم.

اون ایده‌ای که پشت انقلاب اسلامی بود، می‌شه این‌طور گفت که، این بود: اگه اسلام پیاده بشه و حکومت اسلامی برقرار بشه دیگه هیچ مشکلی باقی نمی‌مونه. حالا، مدل حکومت شیعی چی می‌تونست باشه؟ حکومت امیرالمومنین. منتهی مشکل اینه که حضرت پنج سال بیشتر حکومت نکردند و اون پنج سال هم همه‌اش به درگیری و جنگ گذشت و آخر سر هم حضرت با حکمیت حکومت را از دست دادند. این ایده یا کلان‌روایت علوی به درد حکومت باثبات نمی‌خوره، به‌درد قیام می‌خوره، همون‌طور که شیعیان تا قرن‌ها در مقام مبارزه با حاکمان مختلف بودند نه در مقام حکومت. کلان‌روایت علوی در جمهوری اسلامی را می‌شه در شعارهایی که قدیم‌ها جلوی رهبری می‌دادند دید، مثل «از علی تا به علی فاصله یک آینه است»، یا «خامنه‌ای خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر است» و از این دست شعارها، که رهبری هم توی سخنرانی‌ای توی اصفهان گفتند این شعارها را ندید که من تنم می‌لرزه.
یه ایده‌ی دیگه و مرتبط با ایده‌ی اول اینه که اگه آدم پاکی در راس قرار بگیره، حکومت صالح برپا می‌شه. لابد همان حکومت شاه‌فیلسوف افلاطونی. این ایده پشتوانه‌ی عرفانی و فلسفی هم داره. من باجناق فلسفه‌خونده و عارف‌مسلکی دارم. ایشون کاملاً معتقده، و در رفتارهای روزمره‌اش هم این اعتقاد بروز پیدا می‌کنه، که از آدم ناپاک خیر صادر نمی‌شه. لذا طرف باید باطن خوبی داشته باشه تا ازش چیز خوبی دربیاد. تازگی رمان‌های داستایوسکی را دست گرفته بود و به‌شدت بدش اومده بود که این چه روح آشفته و درگیری داره که چنین چیزهای سیاهی ازش صادر شده. نمود این دیدگاه را در خطبه‌های نمازجمعه می‌شه دید که می‌گن شما مردم گناه کرده‌اید که خشکسالی اومده.
کلان‌روایت علوی و حکومت صالحین، همون‌طور که از اخبار هرروزه می‌شه دید، شکست خورده. ایده‌های جایگزین چیه؟
یکی‌اش ایده‌ی سیدجواد طباطبایی است که محمد قوچانی در مجلات و روزنامه‌های مختلفش به اون می‌پردازه و اون ایده‌ی ایرانشهره. راستش، با وجود علاقه‌ی قلبی زیادی که به قوچانی داشته‌ام و مجلات و نوشته‌هاش را دنبال کرده‌ام، هنوز درست نمی‌دونم که این ایده چه معنا و الزامات و تبعاتی داره. از تبعات ایده‌ی ایرانشهر، به‌جز جایگاه والایی که این گروه به زبان فارسی می‌دن، فقط یکی را دیده‌ام که قوچانی در مقاله‌ای در مهرنامه توضیح داده و اون مخالفت جدی با ایده‌ی وحدت جهان اسلامه، ایده‌ای که در ایران متعلق به رهبری است و شیعیان سنتی هم به‌شدت با آن مخالف هستند.
ایده‌ی وحدت اینه که مسلمان‌ها چون با همدیگه درگیر شدند غرب تونست بر اون‌ها تسلط پیدا کنه. محمد قوچانی می‌گه این ایده مال عثمانی است و سیدجمال‌الدین اسدآبادی هم که پدر این ایده باشه به این سمت می‌رفته که درواقع ایران را تحت سیطره‌ی یک حاکم جهان اسلام، که خلیفه‌ی عثمانی باشه، دربیاره. می‌دونیم که شاه شهید، ناصرالدین شاه (:دی)، را هم یکی از شاگردان سیدجمال ترور کرد. شاید به‌نظر افراد مسالمت‌جو این ایده‌ی وحدت با «برادران اهل تسنن» خوب بیاد، ولی یادمون باید باشه که در استقلال هند این مسلمان‌ها بودند، یا مشخص‌تر محمدعلی جناح بود، که بین صفوف مبارزه با استعمار انشقاق ایجاد کرد و به‌جای یک کشور متحد هند، دو کشور درگیر با هم، و بعداً سه کشور (هند، پاکستان، بنگلادش (قبلاً پاکستان شرقی))، به‌وجود آورد که بر سر مرزها با هم درگیر شدند و یکی وارد اردوگاه غرب شد و هنوز هم تبعات این ورود به اردوگاه غرب تا به امروز ادامه داره. جالب اینکه این مسلمان‌های اهل اتحاد ضد استعمار در این درگیری طرف پاکستان قرار می‌گیرند و ضدهند (در مساله‌ی کشمیر) هستند و هیچ حرفی از ایجاد جبهه‌ای واحد علیه استعمار نمی‌زدند، درحالی‌که هند پایه‌گذار جنبش عدم تعهد بود و سالیان زیادی ضدغرب. لذا ایده‌ی اتحاد هم دروغین یا نامنسجم از کار درمیاد، به‌خصوص که در جبهه‌ی سوریه هم جمهوری اسلامی در عمل وارد درگیری با مسلمان‌هایی شد که به‌دنبال برپایی حکومت اسلامی بودند (و همه‌شان هم داعشی نبودند) و در طرف حکومت سکولار بشار اسد قرار گرفت. بزرگترین مبارزه‌ی طرفداران اتحاد دشمنی با جبهه‌ی داخلی و مخالفت با آیین‌های سنتی شیعیان، مثل لعن خلفا و عیدالزهرا و انواع عزاداری‌های سنتی، است.
ایده‌ی آخری که بلدم ایده‌ی مهدی نصیری است. مهدی نصیری می‌گه در زمان غیبت امکان این وجود نداره که همان حکومت حقه‌ای که با حضور معصوم امکان برقراری‌اش هست پدید بیاد. لذا باید انتظارمون را از خودمون منطقی کنیم و فکر نکنیم که می‌تونیم همان نیکی‌هایی را که تنها به‌واسطه‌ی حضور معصوم ممکن می‌شود را ما مردمان منفصل از وحی به‌وجود بیاوریم. (ضمناُ مهدی نصیری ضدفلسفه و عرفان هم هست و بنابراین نمی‌تونه اعتقاد به روابط و رویاهای وحیانی و عرفانی‌ای که برای امام خمینی درست کرده‌اند داشته باشه. درعین‌حال ضد امام خمینی نیست و می‌گه امام به‌واسطه‌ی فقاهتشون انقلاب کرده‌اند نه به‌واسطه‌ی عرفان و فلسفه‌شان.) همچنین، دینی که ما دریافت کرده‌ایم متعلق به عصری است ماقبل مدرن، و دوران مدرنیته یک‌سره چیزی متفاوت از قبلش است. ما، با توجه به محدودیت‌هایمان و نداشتن اتصال به وحی و معصوم، نمی‌توانیم در دنیای مدرن زندگی کنیم و تبعات دنیای مدرن را نپذیریم. بنابراین باید اقتضائات این دوران جدید را تا زمان ظهور حضرت حجت بپذیریم و تنها در حد توان‌مان به تغییر محدود شرایط دست بزنیم. رنه گنون هم، در کتاب سیطره‌ی کمیت، علی‌رغم تمام دشمنی‌هایی که با دنیای مدرن می‌کند، جایی همین را می‌گوید که خیالبافی است که فکر کنیم می‌توانیم این دوره‌ی کالی‌یوگا را به‌تمامی به‌دوران عصر نور برگردانیم، اما ممکن است حتی با استفاده از ابزارهای همین دوره‌ی ظلمت، به‌طور محدود، راه‌هایی باز کرد.
شیعیان سنتی هم هستند که فکر می‌کنم اثباتاً حرفی برای گفتن نداشته باشند ولی نفیاً می‌گن که هر پرچمی که در دوران غیبت بلند شود باطل است.
این بود دانسته‌های من.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۱۹
طاها ربانی