متن زیر را بعد از خواندن کتاب «گفتگوی حامد زارع با رضا داوری اردکانی» نوشتم. یعنی که از این کتاب الهام گرفتهام.
راسل کرک، نویسندهی محافظهکار و احیاگر محافظهکاری، در مقالهی زوال لیبرالیسم میگوید اندیشههای بزرگ تا وقتی قدرت دارند که تخیل انسان را تحریک کنند. وقتی توانشان را در تحریک تخیل انسان از دست دادند، قدرتشان هم از بین میرود.
ما، در شرق یا در خاورمیانه یا در ایران، رویای غرب را نپذیرفتهایم. رویای غرب تسخیر بود، غلبه بر همهچیز. انسان غربی نهتنها بهدنبال تسخیر طبیعت و ماده بود، که بهدنبال تسخیر عوالم ماورایی هم بود. شنیدهام که بسیاری از بزرگان تجدد در مجالس احضار ارواح حاضر میشدهاند و به خرافات دیگر هم میپرداختهاند. بهطورخاص، آرتور کانن دویل، نویسندهی شرلوک هولمز، را یادم میآید که به چنین چیزهایی علاقه نشان میداده است، درحالیکه کارآگاه مخلوقش همهچیز را با دقت «علمی» مورد توجه قرار میدهد.
رویای غربی را میشود در داستانهای علمیتخیلی دید. بهنظر من بزرگترین رویای غرب غلبه بر مرگ بود، یا حداقل افزایش چشمگیر طول عمر. رویای غربی غلبه بر قدرت خدا بود، که کسی دربارهی کشتی تایتانیک گفته بود این کشتی را خدا هم نمیتواند غرق کند. اما باقیماندهی رویای غربی در جنگهای جهانی از بین رفت. آمار مرگومیر نوزادان بسیار کاهش پیدا کرده و متوسط طول عمر بسیار افزایش، اما مردم هنوز برای آرزوی طول عمر همدیگر را به عمر «صدوبیستساله» حواله میدهند. صدوبیست سال هنوز خیلی دورازدسترس است.
رویای غربی از نفس افتاده و نمیتواند تخیل ما را بهکار بگیرد، مایی که در اوج توانمندیش آن را درک نکردیم و نپذیرفتیم. البته آرزوی تسخیر هنوز جان دارد. برای همین است که انسان همچنان به اعماق دریاها سفر میکند و به خارج از منظومهی شمسی سفینه پرتاب میکند. اما ما این رفتارها را، اگر به قالب ثروتاندوزی درنیاید، نمیفهمیم. ما نمیفهمیم چرا کسی عمرش را بر سر شناخت بیگبنگ میگذارد، مگر اینکه بخواهد از این علم برای ساخت سلاحی مرگبارتر از بمب اتم استفاده کند.
ما نمیخواهیم دنیا را تسخیر کنیم. بسیاری از مردم ما حتی حاضرند خود را تسلیم قدرتها کنند اگر آنها تضمین زندگی آسوده را به ایشان بدهند. اگر غربی عمر خود را صرف زندگی در جنگل میکند و همراه همسرش در کنار میمونها زندگی میکند و آخر سر بهدست یکی از همین میمونها کشته میشود، درعوض پسردایی من به من، بابت علاقه به نقشهی افغانستان و پاکستان و علاقهام به شناخت برادران و همکیشان و همخونهایم، به دیدهی تمسخر نگاه میکند و یادآور میشود که همه رو به اروپا دارند، تو چرا انقدر بیکلاسی؟
ما نیاز داریم رویا بسازیم، وگرنه سرنوشتمان همین خواهد بود که نفت بفروشیم و صرف عیشونوش کنیم.