کتاب سفر به سرزمین آریاییها: (سفرنامه افغانستان) نوشتهی امیر هاشمیمقدم از انتشارات سپیده باوران. این کتاب را از اپلیکیشن طاقچه خریدم و حدود هفتادوچنددرصد از آن را در مسیر رفتوآمد در اتوبوس خواندم و مابقیش را هم نگاهی سرسری کردم.
ویرایش: استفادهی زیاد از وجه وصفی، غیر از غلطبودن، آزارنده است (فلان کار را «کرده» و بهمان جا رفتم). «بر روی» حشو است. «عمرو» را هم اینطوری مینویسند و «عَمر» میخوانند.
محتوا: به تکرار میافتد. نمیدانم این همه وصف مکانهای فیزیکی چه فایدهای دارد، آنهم وقتی عکس هست. شاید قدما نیاز به این همه توصیف داشتهاند، ولی حالا چه اهمیتی دارد که قبر فلانی چقدر از زمین فاصله دارد و چندگوشه است و...؟
جهانبینی: جهانبینی بیمایهای دارد. اینجا است که آدم میفهمد چرا رضا امیرخانی اهمیت دارد (و نویسنده هم چندین جا از کتاب او یاد میکند). امیرخانی از توصیف جزئیات به نظرگاهی کلی میرسد. جهانبینی امیرخانی یکنوع توسعهگرایی دولتمحور است، اما نویسندهی این کتاب جز یکسری افاضات ارشادی، جهانبینی ریشهداری عرضه نمیکند: «کاش همه خوب باشند. اختلافات را کنار بگذارند. مرزهای سیاسی ما را از هم جدا کرده است. پندارههای دینی مایهی انحطاط است (البته جرأت نقد این پندارههای دینی را ندارد. در همان حدی که میشود در مهمانی و تاکسی دربارهی این موضوعات حرف زد حرف میزند. به همین بیمایگی)». چطور ممکن است کسی به افغانستان برود و بگوید «فلان میزبانم «میپنداشت» سگ نجس است»؟! این چه موضع فرادستانه و ناهمدلانهای است از انسانشناس؟
نظر کلی: بهنظرم بهتر است برای اطلاعات تاریخیای که در این کتاب پیدا میشه سراغ منابع اصلی رفت. آن مقداری از کتاب که به تاریخ افغانستان میپرداخت برایم جالب بود و با اینکه اطلاعات خیلی خاصی هم نداشت، متأسفانه منی که حوزهی مطالعاتیام جنوب آسیا است از آنها بیخبر بودم. این قسمتها را علامت گذاشتهام که باز بخوانم و در ذهنم نگه دارم.