من هنوز این کتاب را کامل نخوندهام، اما تا اینجا با درکی که قبلاً از مفهوم
محافظهکاری داشتهام تقابلی ندیدهام و میتونم لیبرالیسمی که هایک ازش حرف میزنه
را با محافظهکاریای که من خودم را پیروش میبینم یکی بدانم. البته، هایک جایی از
تفاوت میان محافظهکاری و لیبرالیسم میگه (اگه اشتباه نکنم در مقدمهی کتاب راه
بندگی، که ترجمهی مرحوم دکتر فریدون تفضلی از اون مزخرفه. البته، گویا ایشون مترجم
خوبی بودهاند و قاعدتاً ترجمهی خراب آن کتاب باید کار مترجم دوم باشه، ولی اگر
قراره خوبیهای ترجمهی کتاب قانون، قانونگذاری و آزادی را به آقای موسی غنینژاد،
مترجم اول این کتاب، نسبت بدیم، بدیهای آن ترجمه را هم به همان کسی نسبت میدیم
که اسمش بهخاطر شهرتش بر بالای کتاب اومده. بههرحال، میگفتم،) اما این تفاوت در
زمینههایی است که محافظهکاران را تبدیل به مرتجعان میکند. ضمناً، لفظ لیبرالیسم
بهخاطر سیاستهای تهاجمیای که حکومتهای لیبرال درقبال کشورهای مستعمره داشتهاند
و دارند بهگند کشیده شده، سیاستهایی که، تا جایی که من میفهمم، مخالف ایدههای
محافظهکاران (که متمایز از نومحافظهکاران هستند و در آمریکا فعلاً با ران پال آنها
را میشناسم و همچنین با مجلهی The American Conservative). هایک، در همان مقدمه، علیه
لیبرالهای آمریکایی موضع میگیرد و آنها را هم چپ میداند.
عرض میکردم. عقلگرایی مدرن محصول دست رنه دکارت است. این عقل عقل جزئی یا راسیون یا ration است، که سنتگراها آن را در برابر عقل کلی یا جاویدانخرد یا intellect قرار میدهند. موضع عقلگراها اینه که همهچیز را میشود به سنجهی عقل آزمود و آنچه نتوان به سنجهی عقل آزمود غیرعقلانی و باطل است. موضع سنتگراها اینه که «غلط کردی» و عقل جزئی ناتوان از اینه که به ساحتهایی دست پیدا کنه که دور از دسترسشه و اون ساحتها در قلمرو عقل کلی است که ما بهواسطهی وحی و اشراق و از این جور چیزها به اون دسترسی داریم. محافظهکارها (نمیگم هایک، چون اونقدر ازش چیزی نخوندهام. فقط کتاب راه آزادی، که مجموعه مقالهای منتخب استاد عزتالله فولادوند و به ترجمهی خود ایشان است، و مقدمهی راه بندگی، که عرض کردم ترجمهاش آنقدر بد بود که از مقدمه فراتر نرفتم، و نیمی از کتاب چالش هایک، که دربارهی سربرآوردن مکتب اتریش در تقابل با تاریخگرایی آلمانیها است، را خواندهام.) بله، محافظهکارها قضیه را اینقدر معنوی نمیبینند. مشخصاً هایک، مثل مارکس اما از جهتی دیگر، وامدار حضرت آقای داروین است. یعنی میگه تمدن بهوسیلهی افکار عقلانی ساخته نشده، یا بهعبارت بسیار فصیحتر، «برساخته» نیست («برساخته» را استاد عزتالله فولادوند بهکار بردهاند. آقای موسی غنینژاد از لفظ «صنعگرایی» استفاده کردهاند) بلکه خود عقل هم ساختهی فرهنگ و سنت و جامعهای است که انسان در آن بالیده و عقل را نرسد که چنین موجود پیچیدهای را بسازد.
دیگه همینقدر بسه. بهصورت کاملاً الکی آقای محمد قوچانی را هم تگ میکنم، چون آشنایی من با این مباحث بهلطف مجلات مهرنامه و نوشتههای خود ایشون بوده. کاشکی یک آرشیو درستودرمونی هم برای این مجلات راه میانداختند.