اولاً این کتاب حبیبه جعفریان نیست. یعنی حبیبه جعفریان
نویسندهی کتاب نیست. البتَه در شناسنامهی کتاب هم ننوشتهاند که نویسندهاش است.
در واقع ننوشتهاند چه چیزش است. نویسنده؟ مصاحبهگر؟ ویراستار؟ «به کوشش»؟
کتاب مجموعهای است از چند مصاحبه به علاوهی دو سه متن
دیگر که نویسندههای مختلفی دارد. خوب البتّه مصاحبهها کار حبیبه جعفریان است
امّا نوشتن نام او زیر عنوان کتاب به خواننده این احساس را میدهد که دارد کتابی
از خود او را میخواند، و برای منی که از نوشتههای او خیلی خوشم میآید و زمانی
آرزو میکردم کاش کتاب یا رمانی مینوشت (و خوب، الان چنین آرزویی ندارم. چون به
نظرم میرسد نوشتههایش فقط در قالب روزنامه و مجلّه مناسبند و قلمش مناسب متنهای
بلند، در حدّ کتاب نیست) این کار مایهی گمراهی میشود.
حجم کتاب کم است، 128 صفحه، که با قیمت دوازده هزار تومانیاش
نمیخواند (من هم از کتابخانه گرفتم)، و برای رسیدن به همین حجم از کتاب و ساختن
توجیحی برای قیمت زیادش مجبور شدهاند مصاحبهی زورکی با پیمان هوشمندزاده و دو سه
مطلب اضافی دیگر را هم در آن بگنجانند.
کتاب در واقع مجموعهای است از مطالب روزنامهای که بودن هر
کدام از آنها در یک مجلّه باعث ارزشمند شدن آن شماره از مجلّه میشود. حالا گویی
برای اینکه قابی دور آن مطالب گرفته باشند تا بتوان آن را بر روی دیواری کوبید،
همه را در یک کتاب گرد آوردهاند. و همین ویژگی قاببودگی کتاب است که قیمت دوازده
هزار تومانی آن را منطقی میکند. «بودن با دوربین» به خودیِ خود ارزش فوقالعادهای
ندارد و فقط مناسب کسانی است که یکی دو تا از مطالب آن را در شمارههای مختلف
مجلّهای خوانده باشند و حالا به جای نگهداری از آن مجلّات (که معمولاً دلکندن از
آنها راحتتر است و دور ریختنشان آسانتر) این کتاب را در کتابخانهی خود حفظ میکنند.
مصاحبهها خوب است و مقدّمههای جعفریان بر این مصاحبهها
خوبتر. با خواندن مقدّمهها خواننده در جوّ زندگی گلستانها قرار میگیرد و آمادهی
ورود به زندگی این خاندانِ «اشرف مخلوقات» میشود.
در واقع آنچه که این کتابها را درآورده شیفتگی حبیبه
جعفریان است، و الّا بعد از خواندن آن، ما چندان به عظمت کاوه گلستان پی نمیبریم.
به خصوص بعد از مصاحبهی پیمان هوشمندزاده و مطلب یوریک کریم مسیحی.
نگاه هوشمندزاده به
کاوه گلستان کاملاً نگاه به یک همکار است. همکاری که قرار نیست وقتی به خانه میروی
چهرهی او را ببینی. همکاری که با درآوردن لباس بیرون و پوشیدن لباس خانه فراموشش
میکنی. کاوه گلستان برای مدّتی استاد او بوده و بعد هم همکارش، و البتّه که با
بقیّه فرق داشته ولی خوب، کی شبیه کسی دیگر است؟
دو نوشتهی یوریک کریم مسیحی هم در واقع تقلّب کاوه گلستان
را عیان میکند (تقلّب یا یک عنوان مهربانانهتر. نمیدانم در دنیای حرفهایِ
عکّاسی چقدر کار او بد محسوب میشود). این دو نوشته به ما میگوید که کاوه گلستان
چندان عظمتی هم نداشته و متعلّق به همین دنیای معمولی خودمان بوده، و بیشتر آشکار
میکند که این کتاب تنها به خاطر شیفتگی حبیبه جعفریان به وجود آمده است.
نمیدانم در دنیای حرفهای عکّاسی با چه مقدار کار،
عکّاس آدم برجستهای به حساب میآید، ولی
در این کتاب بیش از همه بر روی پروژهی عکّاسی از زنان روسپی او تأکید میشود.
انگار که شهرت کاوه گلستان تنها به خاطر همین پروژه بوده و مابقی شهرتش از خصلتهای
اخلاقی او سرچشمه میگیرد که البتّه این خصائل اخلاقی خیلی خاص بودهاند امّا سببساز
این شهرت نمیتواند باشد. در واقع شهرت او بیشتر به خاطر پسر ابراهیم گلستان
بودنش، و اختلاف او با پدرش است. همانند پدر جلال آلاحمد که اگر اسمی از او در
تاریخ هست نه به خاطر خودش که به خاطر تقابلی است که آلاحمد در مدّتی از زندگیاش
با او داشته.
من توصیه میکنم که اگر اسمی از کاوه گلستان، یا خاندان
گلستان، شنیدهاید این کتاب را بخوانید (و توصیه نمیکنم که بخرید) چون مصاحبه با
مادر و همسر و خواهر او و بهمن جلالی خواندنی است. و توصیه میکنم کارهای حبیبه
جعفریان را در مجلّهها دنبال کنید، ولی چندان در پی کتابهایش نباشید (رطب خوردهی
مانع رطبم، چون خودم سخت دنبال کتاب امام موسی صدرش هستم).