کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترجمه» ثبت شده است

خاک بر سر باقر پرهام با این ترجمه‌اش. این دومین کتابی است که با ترجمه‌ی او می‌خونم و هنوز چندان پیش‌نرفته رهاش می‌کنم. سر و ته پاراگراف‌های ترجمه‌ی او با هم نمی‌خونه.
خدا را شکر که این کتاب انگلیسی بود و می‌تونستم با متن اصلی تطبیق بدم. قبلاً نمونه‌ای از کتاب مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه‌شناسی از رمون آرون را در وبلاگم آورده بودم و نشون داده بودم که چه ترجمه‌ی افتضاحی است، ولی چون متن اصلی به فرانسه بود نمی‌تونستم با متن تطبیقش بدم. اما این کتاب را می‌شود با متن اصلی مقایسه کنم. فقط یک نمونه می‌آرم تا مغشوش‌بودن ذهن مترجم را متوجه شوید، چون هرچقدر هم آدم مترجم بدی باشد، باید متوجه اختلاف ابتدا و انتهای پاراگراف بشود.
پاراگراف اصلی این است:

 

The historicist argument has a certain plausibility which can easily be accounted for by the preponderance of dogmatism in the past. We are not permitted to forget Voltaire's complaint: "nous avons des bacheliers qui savent tout ce que ces grands hommes ignoraient." Apart from this, many thinkers of the first rank have propounded all-comprehensive doctrines which they regarded as final in all important respects—doctrines which invariably have proved to be in need of radical revision. We ought therefore to welcome historicism as an ally in our fight against dogmatism. But dogmatism—or the inclination "to identify the goal of our thinking with the point at which we have become tired of thinking" — is so natural to man that it is not likely to be a preserve of the past.

 

ترجمه‌ی باقر پرهام اینه
«در برهان تاریخ‌گرایان البته جاذبه‌ای فریبنده هست و همین جاذبه است که پیشرفت دگماتیسم را در گذشته توجیه می‌کند. کنایه‌ی ولتر را فراموش نکنیم که می‌گفت: «دیپلمه‌های امروزی ما معلوماتی دارند که آن مردان بزرگ گذشته نداشتند.» از این که بگذریم، بسیاری از متفکران برجسته به نظریه‌های جامع فراگیری رسیده‌اند که به نظر آنان می‌بایست به مهم‌ترین مسایل موجود پاسخی قطعی بدهد: ولی حتی یکی از آن‌ها هم نیست که به تجدیدنظری اساسی تن درنداده باشد. پس لازم است از تاریخ‌گرایی به عنوان متحد و همدست در مبارزه بر ضد دگماتیسم استقبال کنیم. دگماتیسم -یا علاقه‌ی ما به «یکی‌کردن هدف اندیشه‌ی ما با همان نقطه‌ای که اندیشه در آن بازایستاده و از اندیشیدن خسته شده است»- به‌حدی طبیعی بشر است که ممکن نیست فکر کنیم که امری فقط محدود به گذشته بوده است.» (حقوق طبیعی و تاریخ، لئو اشتراوس، نشر آگه، ۱۳۷۳)
حال باید پرسید که چطور وقتی «برهان تاریخ‌گرایان جاذبه‌ای» داشته که «پیشرفت دگماتیسم را... توجیه می‌کند»، می‌توانیم «از تاریخ‌گرایی به عنوان متحد و همدست در مبارزه بر ضد دگماتیسم استقبال کنیم»؟
تنها دلیل چنین امکانی ناتوانی مترجم در خواندن متن و نداشتن اندکی قوه‌ی تمییز است. ترجمه‌ی درست جمله‌ی اول این است:
«برهان تاریخ‌گرایی مقادیری صحت دارد که این صحت را می‌توان به‌راحتی ناشی از غلبه‌ی دگماتیسم در گذشته دانست.» یعنی دگماتیسم در گذشته غلبه داشته، اما آن‌قدر قابل دفاع نبوده که برهان تاریخ‌گرایی هم بر آن برتری داشته است. و دگماتیسم چیزی است که باید علیه آن حتی با برهان تاریخ‌گرایی هم هم‌دست شد و به همین‌خاطر باید «از تاریخ‌گرایی به عنوان متحد و همدست در مبارزه بر ضد دگماتیسم استقبال کنیم.»
ضمناً کاملاً پیدا است که این کتاب ویراستار داشته و باید از ویراستار کتاب قدردانی کرد، اما ترجمه‌ی بد، به‌خصوص ترجمه‌ی بد مشاهیر، را نمی‌شود تک‌تک با جملات متن اصلی تطبیق داد. این کار ترجمه‌ی دوباره است و از محدوده‌ی وظایف ویراستار خارج.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۴
طاها ربانی

 

 

اول، ترجمه

گویا از این کتاب چند ترجمه در بازار هست، اما من آن‌ها را نخریدم و چند کتابفروشی را گشتم تا ترجمه‌ی رضا علیزاده را بخرم. دلیلم هم این بود که اولاً از قطعی که نشر روزنه کتاب‌های اومبرتو اکو و جی. آر. آر. تالکین را چاپ می‌کند خوشم می‌آید و دلم می‌خواهد همه‌ی کتاب‌های اکو را کنار هم و در همین قطع داشته باشم (فکر می‌کنم اسم این قطع را جیبی می‌گویند.) دلیل دوم اینکه رضا علیزاده را مترجم تخصصی اکو در نظر گرفته بودم، که کتاب قطور آونگ فوکو و کتاب جذاب بائودولینو را قبلاً ترجمه کرده. وقتی نشر روزنه، احتمالاً از سر فامیل‌بازی (چون هیچ توجیه دیگری برای آن نمی‌توانم درنظر بگیرم)، ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ را به مترجم نابلد و تازه‌کار دیگری داده بود^ نتیجه آن‌قدر افتضاح شد که من از چند صفحه‌ی اول جلوتر نتوانستم بروم و به امید روزی که ترجمه‌ی دیگری از این کتاب عرضه شود آن را کنار گذاشتم. این شد که بنا را بر اعتماد به ترجمه‌ی مترجم پیشینه‌دار گذاشتم. بااین‌حال، عشق چندانی در ترجمه‌ی رضا علیزاده وجود ندارد. اگر استاندارد را سخت‌گیرانه ترجمه‌ی نجف دریابندری از بازمانده‌ی روز کازوئو ایشی‌گورو بگذاریم، این ترجمه جای کار زیادی خواهد داشت. راستش، در کتاب‌های قبلی اکو با ترجمه‌ی علیزاده هم به‌نظرم رسیده بود که لحن همه‌جا خوب منتقل نمی‌شود و همچنین نیاز به پانویس را خیلی احساس می‌کردم. چطور می‌شود کتابی را از آدمی دایرةالمعارفی مثل اومبرتو اکو ترجمه کرد و هیچ در قید آوردن اندکی توضیح برای روشن‌ترکردن هزارتوهای داستان نبود؟ بگذریم.

بعد، خود داستان. داستان را لو می‌دهم. اصطلاحاً، اسپویلر آلرت.

شماره‌ی صفر

این کتاب هم درست مثل کتاب‌های آونگ فوکو و بائودولینو درباره‌ی دروغ‌گویی است، دروغ‌هایی که آن‌قدر با دقت و با جزئیات گفته می‌شود که تبدیل به واقعیت می‌شود. مثل آن دو کتاب، قتل هم در آن وجود دارد و بیش از همه توطئه. داستان به این قرار است که فردی قصد دارد به‌ظاهر روزنامه‌ای راه بیندازد تا حقایق را برملا کند، جوری که هیچ روزنامه‌ی دیگری جرأت آن را نداشته باشد. اما این ظاهر کار است. درواقع، قرار نیست روزنامه‌ای منتشر شود. این ظاهرسازی فقط برای این است که صاحب‌امتیاز روزنامه آن‌قدری اعتبار پیدا کند که، به‌جای انتشار مجلات زرد، اجازه‌ی ورود به دنیای روزنامه‌های معتبر را پیدا کند. بنابراین بعد از انتشار دوازده پیش‌شماره در شمارگان محدود (به‌طوری‌که فقط به‌دست عده‌ای مشخص برسد)، و بعد از اینکه اربابان دنیای رسانه تهدید صاحب‌امتیاز این روزنامه را جدی گرفتند و به او اجازه‌ی ورود به بارگاه خود را دادند، نشر آن قطع خواهد شد.

از آنجا که تنها قرار است پیش‌شماره‌ها منتشر شوند و انتشار پیش‌شماره محدودیت خاصی به‌لحاظ زمان انتشار ندارد، دست‌اندرکاران آن می‌خواهند طوری وانمود کنند که در حال خبردادن از آینده هستند، ولی درواقع این کار را زمانی می‌کنند که همه‌ی خبرها منتشر شده و همه از عاقبت کار باخبر شده‌اند. مثلاً، پیش‌شماره را به تاریخ دهم آوریل منتشر می‌کنند و درباره‌ی وقایعی که در روز دوازدهم آوریل اتفاق خواهد افتاد پیش‌بینی‌هایی می‌کنند، اما زمان واقعی انتشار روزنامه پانزدهم آوریل است. به‌این‌ترتیب، خود را معتبر و تیزبین و آینده‌نگر جلوه می‌دهند.

دراین‌میان، یکی از اعضای هیئت تحریریه، که بسیار توطئه‌اندیش است، در جستجو برای اثبات اینکه موسولینی درحقیقت کشته نشده و تنها بدلی از او کشته شده، به شبکه‌های زیرزمینی می‌رسد و برای خود تئوری توطئه‌ای شامل کلیسا و شبکه‌ی گلادیو و فاشیست‌ها می‌سازد. راوی داستان تئوری‌های او را چندان باور نمی‌کند، تا اینکه آن عضو تحریریه ناگهان کشته می‌شود. در این مرحله هم باز راوی فکر نمی‌کند که تمام گفته‌های او حقیقت داشته است، فقط فکر می‌کند که احتمالاً بخشی از این تئوری توطئه به جاهایی اشاره می‌کرده که واقعاً خطرناک بوده‌اند و آن آدم‌های خطرناک خود احساس خطر کرده‌اند و به همین‌خاطر او را کشته‌اند؛ و چون فرد مقتول این داستان‌ها را برای راوی هم بازگو کرده، بنابراین، بدون اینکه راوی خودش بداند کدام بخش از داستان حقیقت داشته، از حقیقت باخبر است و به‌همین‌خاطر جان خودش هم در خطر خواهد بود.

در پایان داستان می‌بینیم که تلویزیون بی‌بی‌سی مستندی پخش می‌کند و بسیاری از بخش‌های تئوری توطئه‌ی آن عضو تحریریه را علناً بیان می‌کند و از دست‌داشتن سازمان سیا در پشت‌پرده‌ی سازمان گلادیو و تحریک‌های سیا در خرابکاری‌هایی منتسب به چپ‌ها پرده برمی‌دارد. در اینجا است که کل تئوری توطئه اهمیت خود را از دست می‌دهد، چون توطئه چنان عمیق بوده که حتی برملاشدنش هم می‌تواند توطئه باشد، و دیگر هیچ‌کس از مردم عادی به آن اهمیتی نمی‌دهد، چون مرزهای تخیل را فراتر از تصور برده و مردم از فهم آن عاجز می‌شوند. مردم به‌دنبال زندگی عادی خود هستند، و وقتی مردم به آن اهمیت ندهند ارزش سیاسی‌اش از بین می‌رود. به‌این‌ترتیب خطر از سر گوش راوی داستان می‌گذرد و داستان پایان می‌یابد.

 

من با اسم سازمان گلادیو از نوشته‌های عبدالله شهبازی آشنا شده‌ام. به‌دلم مانده که ایشان یکی از آن نوشته‌های جذابشان را به رمان‌های اومبرتو اکو اختصاص دهند. یک‌بار در فیسبوک از ایشان راجع‌به آونگ فوکو پرسیدم. جواب دادند که خودشان نخوانده‌اند، اما نظر یکی از دوستانشان را درباره‌ی آن گذاشتند. من آن‌قدر ذوق‌زده شدم از پاسخ‌شان که حد نداشت. راستش، زیر کامنت‌های هزارتووار مطالب هزارتووار ایشان هیچ‌وقت جرأت اظهار نظری نداشتم که مشارکتی کرده باشم و از اینکه یک‌بار توانسته‌ام طرف صحبت‌شان قرار بگیرم خیلی خوشحال بودم. بعدها که دیدم همسرم آن‌قدر احساس راحتی می‌کند که پیام تلگرامی برای ایشان می‌فرستد و ازشان طلب راهنمایی می‌کند، از خودم کمی خجالت کشیدم. ولی، خوب، این هم حال من است.

 

^ از اینکه این‌طور بی‌ملاحظه و احتیاط درباره‌ی مترجم و ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ حرف زده‌ام عذر می‌خواهم.در اینجا از تجربه‌ی خواندن این ترجمه حرف زده‌ام که تجربه‌ای دل‌نشین هم بود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۳
طاها ربانی

خیلی از کیسینجر خوشم نیومد، بااین‌حال، فکر می‌کنم ربطی به شخصیتش نداره. به‌قول ترجمه‌ی آقای رأسی، احتمالاً «پرنسیب» آدمی دانشگاهی و سیاسی این‌طوریه.

کتاب از جنگ تریاک شروع می‌شه و تا زمان اوباما ادامه پیدا می‌کنه. بیش از اونکه جزئیات اتفاقات برای نویسنده مهم باشه، روح حاکم بر اتفاقات مهمه. به‌همین‌خاطر، من، که اساساً برای آشنایی مقدماتی با چین این کتاب را خریده بودم، شاید در بعضی از جاها چندان متوجه عمق حرف‌های کیسینجر نمی‌شدم. بااین‌حال، برای همین آشنایی مقدماتی برای اتفاقات دوران معاصر چین خیلی خوب بود، به‌خصوص از این جهت که برخلاف بسیاری از این نوع کتاب‌ها که از دوران آدم بنی‌بشر شروع می‌کنند و خیلی طول می‌کشه تا به وقایع معاصر برسند، فقط به همین دویست سال اخیر و مشخصاً به بعد از انقلاب فرهنگی پرداخته است.

این کتاب خواننده را با روح چین آشنا می‌کنه. خواننده متوجه می‌شه که چرا چین، علی‌رغم ابرقدرت بودنش، از نقش‌آفرینی سیاسی در مسائل بین‌المللی سر باز می‌زنه. با روح حاکم بر چین در دوران پیش از استعمار آشنا می‌شه، که چندان هم با روح حاکم بر ایران متفاوت نیست. روحیه‌ای که موقع مواجهه با غرب مشخصه‌هاش بیشتر آشکار می‌شه.

این روزها که چین و هند درگیری مرزی جدیدی داشتند، این روزها که مساله‌ی میانمار هم به‌وجود آمده، جالبه که از دیدگاه چینی‌ها نسبت به منطقه‌ی هندوچین و دیگر مناطق مرزی باخبر بشیم و هنری کیسینجر ما را در این زمینه یاری می‌کنه.

و از این جور حرف‌ها.

ترجمه‌اش بدک نیست. شاهکار حتماً نیست. ولی وقتی کتاب دیگه‌ی هنری کیسینجر، به نام «نظم جهانی» را سعی کرده باشید بخونید و از ترجمه‌ی افتضاحش تعجب کرده باشید، قدر این ترجمه‌ی خوب را خواهید دونست. آدم چطور می‌تونه در ترجمه به مرتبه‌ی عزت‌الله فولادوند برسه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۰
طاها ربانی

این مطلبی است که در مجله‌ی آمریکن‌کانزرویتیو کار شده. این مجله را در مهرنامه معرفی کرده بود و من از معرفی‌اش خیلی خوشم آمد. اصل مطلب زیر را در این لینک http://www.theamericanconservative.com/the-dual-crisis/  می‌توانید بخوانید.


با اینکه این دو بحران با هم فرق دارند، با این حال فقط یک دولت آمریکا وجود دارد که باید از پس این دو بحران بربیاید، امًا دولت آمریکا در این دو بحران خیلی ضعیف عمل می‌کند. اسرائیل چند روزی نفس راحتی کشید چون (گویا) جدائی‌طلبان اوکراین یک هواپیمای غیرنظامی را در آنجا ساقط کردند: برای چند روز توجه جهان کاملاً منحرف شد.  حمله به هواپیما مطمئناً اتفاقی بوده است: شورشیان اوکراین پیش از این هواپیمای حامل تجهیزات نظامی دولت کیف را ساقط کرده بودند، و هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای حمله به هواپیمای حامل غیرنظامیان مالزیایی ندارند. کشتن 300 آدم غیرجنگی اگرچه بی‌پیشینه نیست، وحشتناک هست؛ آخرین باری که تراژدی‌ای در چنین سطح اتفاق افتاد وقتی بود که ناو یو‌اس‌اس وینسنس در سال 1988 هواپیمای ایرانی را با هواپیماهای جنگی اشتباه گرفت و آن را در خلیج فارس سرنگون کرد.

ولادیمیر پوتین ،که دولتش شورشیان را به موشک‌های ضدهوایی مجهز کرده است، باید این اشتباه را بپذیرد و تأسفش را ابراز کند. با این حال علت اصلی بحران اوکراین همان چیزی است که پیش از سقوط هواپیمای MA-17 بود: اقدام تهاجمی غربی‌ها برای الحاق اوکراین به قلمروی غرب، که قرار بود اوج آن پیوستن اوکراین به اتحاد ناتو باشد. این غرب بود که کودتا را تشویق و ترغیب کرد؛ کودتایی که شعله‌ی جنگ داخلی را در اوکراین روشن کرد. حتّی هوشیارترین رسانه‌ها نیز این مسأله را نادیده گرفتند یا متوجهش نشدند: شاید تنها نویسنده در رسانه‌های آمریکایی یا اروپایی که سخت تلاش کرد تا این موضوع را در اذهان عمومی زنده نگه دارد جناب آقای پیتر هیچنس بود. ستون ثابت و وبلاگ او در  Mail Online یک از معدود آوردگاه‌هایی در رسانه‌های بزرگ است که تلاش می‌کنند این بحران را از نظر تاریخی به فهم درآورند.

به نظر می‌رسد این دو بحران اوباما را تحت فشار قرار داده است. روز دوشنبه او علناً برای ولادیمیر پوتین شاخ و شانه کشید که باید شورشیان اوکراینی را مجبور کند تا به کارشناسان سقوط اجازه‌ی دسترسی آزاد به منطقه را بدهند (که البته شکی نیست که باید این کار را بکنند). در همان حال کاخ سفید استارت تحریم‌های جدید علیه روسیه را زد؛ روسیه‌ای که گناه بزرگش اقداماتی است که جهت جلوگیری از تبدیل اوکراین به برج دیده‌بانی ناتو انجام داده است (اگر بیست سال دیگر، چین از کودتایی ضد آمریکایی در مکزیک حمایت بکند، آن وقت شاید بریگاد ضد پوتین بتواند کمی با او همذات‌پنداری کند.) چیزی که در بیانیه‌ی اوباما بیش از همه اعصاب‌خردکن است لحن ارباب‌وار اوست. امّا آنچه که در این بیانیه به طور ضمنی مفروض دانسته شده، که مسکو مسئولیت مستقیم این حادثه را بر عهده دارد و باید بابت هرآنچه که شورشیان اوکراین با سلاح‌های تامین‌‌شده از سوی روسیه انجام می‌دهند مجازات شود، ارزش موشکافی را دارد.

اگر مسکو از این بابت مسئول است، آن وقت آمریکا بابت تلفاتی که اسرائیل در غزه به بار می‌آورد، از جمله صدها غیرنظامی بی‌گناه که بسیاری از آن‌ها کودک هستند، چقدر مسئول است؟ برخلاف شورشیان اوکراین، اسرائیلی‌ها کاملاً آموزش‌دیده‌اند و دقیقاً می‌دانند که چه کار می‌کنند. آیا سناتورهایی که در حمایت از اسرائیل به اتفاق آراء مصوبه تصویب می‌کنند (100 رای به صفر رای، عین کره‌ی شمالی!) مسئولیت کارهای اسرائیل را بر عهده دارند؟

جان کری چقدر مسئولیت دارد؟ او جمله‌ای گفت که در جدول جملات بی‌معنایی که وزرای خارجه‌ی آمریکا در طول تاریخ بیان کرده‌اند به احتمال زیاد در صدر قرار می‌گیرد: حماس «اسرائیل را در محاصره گرفته است». فکر می‌کنید جان کری در مورد محدودیت‌هایی که اسرائیل «در مواقع عادی» بر غزه تحمیل می‌کند چیزی می‌داند؟ اسرائیل جمعیت غزه را کنترل می‌کند: آن‌ها تصمیم می‌گیرند که چه کسی وارد شود و چه کسی خارج شود. اسرائیل است که تصمیم می‌گیرد آیا اهالی غزه می‌توانند قطعات یدکی برای تجهیزات تصفیه‌ی آب را وارد کنند یا نه. اسرائیل است که تصمیم می‌گیرد آیا اهالی غزه می‌توانند فرودگاه بسازند، یا اهالی غزه می‌توانند برای رفتن به دانشگاه از آنجا خارج شوند یا نه. اسرائیل است که تصمیم می‌گیرد که آیا ماهی‌گیران غزه می‌توانند در دریا ماهی بگیرند یا نه. و حالا، راهبر دیپلماسی آمریکا، با قیافه‌ای جدی، اعلام می‌کند که اسرائیل تحت محاصره‌ی حماس است. آیا کری درک می‌کند که خواسته‌های رسمی حماس برای آتش‌بس، که البته رسانه‌های آمریکا هیچ وقت هیچ ذکری از آن به میان نیاوردند، تقریباً همه به برداشتن محاصره‌ی غزه اختصاص دارد؟

با این حال هنوز می‌توانیم سوسوی تلاش‌هایی را ببینیم که برای خروج از زندان رسانه‌های آمریکایی انجام می‌شود. آیپک ظاهراً می‌تواند بر گفته‌های جان کری، بر گفته‌های اوباما، و بر گفته‌های 100 سناتور درباره‌ی خاورمیانه اثر بگذارد. امّا قطره قطره، نشانه‌هایی از ته‌مانده‌ی حرفه‌ای‌گری در رسانه‌های آمریکا در حال تراوش است.  ولف بلیتزر در سی‌ان‌ان زمان زیادی را صرف مصاحبه با تحلیل‌گران دفاعی اسرائیل می‌کند، امّا چیزی وجود دارد که او را مجبور می‌کند تا محترمانه به صحبت‌های مصطفی برغوثی نماینده‌ی پارلمان فلسطین نیز گوش دهد. هنان اشروی در ای‌بی‌سی ظاهر می‌شود. این اتفاق نمی‌توانست بیفتد اگر موج بیزاری یهودیان آمریکا از رفتار اسرائیل نبود. این بیزاری ما را دعوت می‌کند به نگاهی عمیق‌تر به ابعاد اخلاقی سیاست‌های اسرائیل، و شاید این دعوت را هیچ صدای غیریهودی‌ای نمی‌توانست به این صورت انجام دهد. وقتی نویسنده‌ی برجسته‌ای همچون نائومی ولف در صفحه‌ی فیسبوکش چنین می‌نویسد:

«تمام قوانین جنگی و تمام قوانین بین‌المللی در این حملات به غیرنظامیان غزه دارد زیر پا گذاشته می‌شود. من در کنار مردم غزه می‌ایستم، دقیقاً به این خاطر که اگر مردم بیشتری در کنار یهودیان در آلمان ایستاده بودند شاید اوضاع به گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد. من در کنار مردم غزه می‌ایستم به این خاطر که هیچ کس در کنار ما نایستاد.»

آن وقت است که هجوم اسرائیل در جایگاه درست خودش قرار می‌گیرد.

بدیهی است که سازمان‌های رسانه‌ای بزرگ‌تر تا این حد جلو نرفته‌اند. امًا داشتن چند گزارشگر در غزه در طول تاخت و تاز اسرائیل، این جنگ را از جنگ‌های قبلی متمایز ساخته است. وقتی یکی از خبرنگاران سی‌ان‌ان می‌تواند واکنش غریزی‌اش را توئیت کند، هنگامی که اسرائیلی‌ها را می‌بیند که در آمفی‌تئاتری موقتی گرد هم آمده‌اند تا برای حملات هوایی به فلسطینیان بی‌دفاع هلهله کنند، یعنی که تغییری از زمین تا آسمان در آگاهی مردم اتفاق افتاده است. شاید آیپک هنوز بر کاپیتول‌هیل [محل کنگره‌ی آمریکا] تسلط داشته باشد و ترس در دل بخش‌های اجرایی بیندازد امّا نمی‌تواند تا ابد چشم و گوش آمریکاییان را بر روی وقایع خاورمیانه ببندد. همین الان هم فاصله‌ی زیادی بین نظرات جامعه‌ی آمریکا و نوکران لابی‌ها در کاپیتول‌هیل وجود دارد. به نظر می‌رسد این امر حتمی است که روزی دولت آمریکا بازتاب‌دهنده‌ی این واقعیات خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۵
طاها ربانی