کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتقاد» ثبت شده است

کتاب سفر به سرزمین آریایی‌ها: (سفرنامه افغانستان) نوشته‌ی امیر هاشمی‌مقدم از انتشارات سپیده باوران. این کتاب را از اپلیکیشن طاقچه خریدم و حدود هفتادوچنددرصد از آن را در مسیر رفت‌وآمد در اتوبوس خواندم و مابقیش را هم نگاهی سرسری کردم.

ویرایش: استفاده‌ی زیاد از وجه وصفی، غیر از غلط‌بودن، آزارنده است (فلان کار را «کرده» و بهمان جا رفتم). «بر روی» حشو است. «عمرو» را هم این‌طوری می‌نویسند و «عَمر» می‌خوانند.

محتوا: به تکرار می‌افتد. نمی‌دانم این همه وصف مکان‌های فیزیکی چه فایده‌ای دارد، آن‌هم وقتی عکس هست. شاید قدما نیاز به این همه توصیف داشته‌اند، ولی حالا چه اهمیتی دارد که قبر فلانی چقدر از زمین فاصله دارد و چندگوشه است و...؟

جهان‌بینی: جهان‌بینی بی‌مایه‌ای دارد. اینجا است که آدم می‌فهمد چرا رضا امیرخانی اهمیت دارد (و نویسنده هم چندین جا از کتاب او یاد می‌کند). امیرخانی از توصیف جزئیات به نظرگاهی کلی می‌رسد. جهان‌بینی امیرخانی یک‌نوع توسعه‌گرایی دولت‌محور است، اما نویسنده‌ی این کتاب جز یک‌سری افاضات ارشادی، جهان‌بینی ریشه‌داری عرضه نمی‌کند: «کاش همه خوب باشند. اختلافات را کنار بگذارند. مرزهای سیاسی ما را از هم جدا کرده است. پنداره‌های دینی مایه‌ی انحطاط است (البته جرأت نقد این پنداره‌های دینی را ندارد. در همان حدی که می‌شود در مهمانی و تاکسی درباره‌ی این موضوعات حرف زد حرف می‌زند. به همین بی‌مایگی)». چطور ممکن است کسی به افغانستان برود و بگوید «فلان میزبانم «می‌پنداشت» سگ نجس است»؟! این چه موضع فرادستانه و ناهمدلانه‌ای است از انسان‌شناس؟

نظر کلی: به‌نظرم بهتر است برای اطلاعات تاریخی‌ای که در این کتاب پیدا می‌شه سراغ منابع اصلی رفت. آن مقداری از کتاب که به تاریخ افغانستان می‌پرداخت برایم جالب بود و با اینکه اطلاعات خیلی خاصی هم نداشت، متأسفانه منی که حوزه‌ی مطالعاتی‌ام جنوب آسیا است از آن‌ها بی‌خبر بودم. این قسمت‌ها را علامت گذاشته‌ام که باز بخوانم و در ذهنم نگه دارم.

سفر به سرزمین آریایی‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۸
طاها ربانی

کتاب کوری جزو ادبیات منحط است. هیچ چشم‌انداز روشنی از انسانیّت نشان نمی‌دهد و شخصیّت مثبت داستان که همسر مرد دیگری است، وجه ممیّزش و هنرش نسبت به دیگران این است که مثلاً وقتی می‌بیند شوهر کورَش با زنی دیگر خوابیده به روی شوهرش نمی‌آورد و یا در جای دیگر، به سردسته‌ی قلدران آنچه را که از تنش می‌خواهد می‌دهد و این علی‌رغم این است که او می‌بیند و دیگران نمی‌بینند و او فرصت کشتن سردسته‌ی قلدران را دارد امّا ترجیح می‌دهد خواسته‌ی او را برآورده کند. و لابد ما باید از این همه انفعال و بی‌جهتی پی به شخصیّت فداکار زن ببریم، که نمی‌بریم.

در تمام این داستان همه وقتی موقعیّتشان در خطر می‌افتد وجه پلید درونشان را آشکار می‌کنند. دولتمردان و فرماندهان نظامی تا وقتی که کور نشده‌اند کورها را از جامعه جدا می‌کنند که مبادا بیماریشان آن‌ها را آلوده نکند. بعد هم که همه‌ی مردم دچار کوری می‌شوند هیچ کس از خود بزرگ‌منشی و جوان‌مردی و شرف نشان نمی‌دهد. همه، همه‌ی همه، وجه پلید خود را در این آزمایش نشان می‌دهند.

بیایید این کتاب را مثلاً با کتاب جاده نوشته‌ی کورمک مک‌کارتی مقایسه کنیم. در آنجا هم واقعه‌ای آخرالزمانی رخ داده و قدرت مرکزی از بین رفته است. در آنجا هم وجه پلید خیلی‌ها نمایان می‌شود. بعضی حتّی به آدم‌خواری رو آورده‌اند. امّا نور امید هیچ‌وقت کاملاً از بین نمی‌رود. پدر و پسر در جادّه‌ای به سوی سرنوشت خود رهسپارند. پدر تمام توان خودش را برای حمایت از پسر به کار می‌گیرد. در جایی از جادّه با غریبه‌ای روبه‌رو می‌شوند و پدر که آگاه از خطر غریبه‌هاست به او به چشم دشمن نگاه می‌کند، امّا پسرک برای او دل می‌سوزاند و پدر را مجبور به کمک به او می‌کند. در آخر داستان هم که پدر با وضعیّتی غم‌انگیز می‌میرد برای پسرک یاوری دیگر می‌رسد و او را به سمت فردایی امیدوارانه‌تر می‌برد.

کوری

تفاوت این دو داستان در همین است. یکی حتّی در تاریک‌ترین اوضاع هم امیدبخش است و دیگری به جز پستی و پلیدی چیزی نشان نمی‌دهد.

داستان جادّه به شدّت تلخ است. این تلخی ناشی از تقابل بین خیر و شر است. امّا در کوری خیر و شرّی وجود ندارد. فقط تسلیم‌شدگان شر، و شرورها وجود دارند، و تسلیم‌شدگان شر هم فقط به خاطر قدرت نداشتن است که شرور نشده‌اند. در نتیجه کوری تلخ نیست، حال‌به‌هم‌زن است.

در سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج، کورت ونه‌گات هم حرف از تسلیم شدن در برابر وضع موجود می‌زند. می‌گوید «بله، رسم روزگار چنین است» امّا در آنجا تسلیم نه از سر بی‌عملی و انفعال است که به خاطر این است که تلاش می‌کنند امّا قدرتی ندارند. ونه‌گات از موضوع روز حرف می‌زند و با شرح بمباران درسدن، آبروی سیاستمداران را می‌برد. او کسی است که در جبهه جنگیده امّا حالا می‌فهمد که آلت دست قدرتمندان بوده است. امّا در کوری کسی نمی‌جنگد. 

ایراد دیگری که کوری دارد رو بودن و تخت بودن داستان است. اگر در جادّه آدم‌های خوب در جایی قساوتی به خرج می‌دهند، اگر در برادران کارامازوف همه‌ی آدم‌ها در درون خود طیف خاکستری دارند و در جاهایی رو به سیاهی می‌آورند و در جاهایی نزدیک به سفید می‌شوند، و اگر در سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج آدم‌های خوب عامل کارهای شیطانی هستند، در کوری همه پلیدند. و این پلیدی ناشی از حقارت است. آدم‌های حقیر نمی‌توانند در شرایط سخت از خود شرف و بزرگ‌منشی نشان بدهند. 


کوری؛ ژوزه ساراماگو؛ مهدی غبرائی؛ چاپ اول 1378؛ نشر مرکز

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۰۸:۳۹
طاها ربانی

 

اولاً این کتاب حبیبه جعفریان نیست. یعنی حبیبه جعفریان نویسنده‌ی کتاب نیست. البتَه در شناسنامه‌ی کتاب هم ننوشته‌اند که نویسنده‌اش است. در واقع ننوشته‌اند چه چیزش است. نویسنده؟ مصاحبه‌گر؟ ویراستار؟ «به کوشش»؟

کتاب مجموعه‌ای است از چند مصاحبه به علاوه‌ی دو سه متن دیگر که نویسنده‌های مختلفی دارد. خوب البتّه مصاحبه‌ها کار حبیبه جعفریان است امّا نوشتن نام او زیر عنوان کتاب به خواننده این احساس را می‌دهد که دارد کتابی از خود او را می‌خواند، و برای منی که از نوشته‌های او خیلی خوشم می‌آید و زمانی آرزو می‌کردم کاش کتاب یا رمانی می‌نوشت (و خوب، الان چنین آرزویی ندارم. چون به نظرم می‌رسد نوشته‌هایش فقط در قالب روزنامه و مجلّه مناسبند و قلمش مناسب متن‌های بلند، در حدّ کتاب نیست) این کار مایه‌ی گمراهی می‌شود.

حجم کتاب کم است، 128 صفحه، که با قیمت دوازده هزار تومانی‌اش نمی‌خواند (من هم از کتابخانه گرفتم)، و برای رسیدن به همین حجم از کتاب و ساختن توجیحی برای قیمت زیادش مجبور شده‌اند مصاحبه‌ی زورکی با پیمان هوشمندزاده و دو سه مطلب اضافی دیگر را هم در آن بگنجانند.

کتاب در واقع مجموعه‌ای است از مطالب روزنامه‌ای که بودن هر کدام از آن‌ها در یک مجلّه باعث ارزشمند شدن آن شماره از مجلّه می‌شود. حالا گویی برای اینکه قابی دور آن مطالب گرفته باشند تا بتوان آن را بر روی دیواری کوبید، همه را در یک کتاب گرد آورده‌اند. و همین ویژگی قاب‌بودگی کتاب است که قیمت دوازده هزار تومانی آن را منطقی می‌کند. «بودن با دوربین» به خودیِ خود ارزش فوق‌العاده‌ای ندارد و فقط مناسب کسانی است که یکی دو تا از مطالب آن را در شماره‌های مختلف مجلّه‌ای خوانده باشند و حالا به جای نگهداری از آن مجلّات (که معمولاً دل‌کندن از آن‌ها راحت‌تر است و دور ریختنشان آسان‌تر) این کتاب را در کتابخانه‌ی خود حفظ می‌کنند.

مصاحبه‌ها خوب است و مقدّمه‌های جعفریان بر این مصاحبه‌ها خوب‌تر. با خواندن مقدّمه‌ها خواننده در جوّ زندگی گلستان‌ها قرار می‌گیرد و آماده‌ی ورود به زندگی این خاندانِ «اشرف مخلوقات» می‌شود.

در واقع آنچه که این کتاب‌ها را درآورده شیفتگی حبیبه جعفریان است، و الّا بعد از خواندن آن، ما چندان به عظمت کاوه گلستان پی نمی‌بریم. به خصوص بعد از مصاحبه‌ی پیمان هوشمندزاده و مطلب یوریک کریم مسیحی.

نگاه هوشمندزاده  به کاوه گلستان کاملاً نگاه به یک همکار است. همکاری که قرار نیست وقتی به خانه می‌روی چهره‌ی او را ببینی. همکاری که با درآوردن لباس بیرون و پوشیدن لباس خانه فراموشش می‌کنی. کاوه گلستان برای مدّتی استاد او بوده و بعد هم همکارش، و البتّه که با بقیّه فرق داشته ولی خوب، کی شبیه کسی دیگر است؟

دو نوشته‌ی یوریک کریم مسیحی هم در واقع تقلّب کاوه گلستان را عیان می‌کند (تقلّب یا یک عنوان مهربانانه‌تر. نمی‌دانم در دنیای حرفه‌ایِ عکّاسی چقدر کار او بد محسوب می‌شود). این دو نوشته به ما می‌گوید که کاوه گلستان چندان عظمتی هم نداشته و متعلّق به همین دنیای معمولی خودمان بوده، و بیشتر آشکار می‌کند که این کتاب تنها به خاطر شیفتگی حبیبه جعفریان به وجود آمده است.

نمی‌دانم در دنیای حرفه‌ای عکّاسی با چه مقدار کار، عکّاس  آدم برجسته‌ای به حساب می‌آید، ولی در این کتاب بیش از همه بر روی پروژه‌ی عکّاسی از زنان روسپی او تأکید می‌شود. انگار که شهرت کاوه گلستان تنها به خاطر همین پروژه بوده و مابقی شهرتش از خصلت‌های اخلاقی او سرچشمه می‌گیرد که البتّه این خصائل اخلاقی خیلی خاص بوده‌اند امّا سبب‌ساز این شهرت نمی‌تواند باشد. در واقع شهرت او بیشتر به خاطر پسر ابراهیم گلستان بودنش، و اختلاف او با پدرش است. همانند پدر جلال آل‌احمد که اگر اسمی از او در تاریخ هست نه به خاطر خودش که به خاطر تقابلی است که آل‌احمد در مدّتی از زندگی‌اش با او داشته.

من توصیه می‌کنم که اگر اسمی از کاوه گلستان، یا خاندان گلستان، شنیده‌اید این کتاب را بخوانید (و توصیه نمی‌کنم که بخرید) چون مصاحبه با مادر و همسر و خواهر او و بهمن جلالی خواندنی است. و توصیه می‌کنم کارهای حبیبه جعفریان را در مجلّه‌ها دنبال کنید، ولی چندان در پی کتاب‌هایش نباشید (رطب خورده‌ی مانع رطبم، چون خودم سخت دنبال کتاب امام موسی صدرش هستم).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۷
طاها ربانی

با وجود تمام انتقاداتی که در ادامه به این کتاب خواهم کرد، امّا به شما توصیه می‌کنم این کتاب را بخرید. چون در این بی‌خیالی‌ای که ما نسبت به همسایگانمان داریم این کتاب حکم لنگه کفشی در بیابان را دارد. به این راحتی‌ها نمی‌شود کتابی پیدا کرد که هدفش شناساندن این کشور همسایه باشد. به لطف این کتاب، من تعداد ایالات پاکستان را فهمدیم؛ 4 تا: پنجاب و سند و بلوچستان و ایالت سرحدی شمالغرب و چند منطقه‌ی دیگر مثل کشمیر و یک منطقه‌ی قبیله‌ای نیمه‌خودمختار. شهرهای مهم این کشور را شناختم: اسلام‌آباد و لاهور و پیشاور و کراچی و کویته (که مترجم آن را کوئتا ترجمه کرده است؛ با این حال در نقشه‌ای که در کتاب آمده کویته نوشته‌اند) و ...

*

حالا که می‌خواهم بد این کتاب را بگم قبلش یک کمی تعریف این مجموعه کتاب‌ها را بکنم.

مجموعه کتاب‌های تاریخ جهان و ملل امروز، که نشر ققنوس منتشر می‌کند، به چند دلیل کتاب‌های بسیار خوبی هستند. اول این که به صورت فشرده، اطلاعات زیادی راجع به موضوع کتاب در اختیار خواننده می‌گذارند؛ دیگر این که موضوع کتاب‌ها متنوع است و این، دست مصرف‌کننده را در انتخاب باز می‌گذارد. سوم این که چاپ این دو مجموعه بسیار عالی کار شده. جلد سخت‌شان خیلی جذاب است. کاغذها را به هم دوخته‌اند و کتاب از هم درنمی‌رود. و علی‌رغم این کیفیت، قیمتشان هم نسبتاً مناسب است، البته اگر مثل من چاپ‌های سه-چهار سال پیش‌شان را بتوانید گیر بیاورید.

امّا آن چیزهایی که نقطه‌ی قوت این مجموعه هستند از یک نظر دیگر، نقطه ضعف آن‌ها هم محسوب می‌شوند. کتاب می‌خواهد به صورت فشرده اطلاعات زیادی را به مخاطب بدهد امّا این کار باعث می‌شود که هیچ کدام از اطلاعاتش عمق نداشته باشد. خواننده زیر بمباران اطلاعات می‌رود امّا چیز زیادی دستش را نمی‌گیرد.

و امّا انتقاد از این کتاب.

به نظر  نمی‌رسد نویسنده آشنایی عمیقی با پاکستان داشته باشد. نظراتش شبیه یک متخصص نیست؛ بیشتر شبیه نظرات مورد پسند عوام غربی است و از قبل جهت‌گیری‌اش مشخص است. برچسب‌های از پیش تعیین شده و پاپیولاری مثل «مسلمانان افراطی» یا این نظرِ مثلاً بی‌طرفانه و صلح‌جویانه که اسلام دین خوبی است و مایه‌ی همبستگی مردم پاکستان است و ...

از این دست نظرات عوامانه یکیش این است که پرویز مشرف را، که خیلی ازش تعریف می‌کند، مسلمان میانه‌رو می‌نامد، چون آبجو می‌خورد و در خانه‌اش سگ دارد!

کتاب هم بیشتر به نظر می‌رسد که با دیگاه توریست‌محور چاپ شده باشد. البته نه این که به قصد جذب توریست‌ها چاپ شده باشد، که انقدر بد پاکستان را می‌گوید که آدم جرأت نمی‌کند پایش را آن طرف‌ها بگذارد، امّا نگاه، نگاه توریستی است. توریستی که مهم‌ترین مسأله‌اش عرق‌خوری است و ذهنش تماماً درگیر این که کجا زن‌ها لباس بیشتری می‌پوشند و کجا کمتر. از یک جمعیت دوهزار نفری کافران پاکستان و ظلمی که بر آن‌ها رفته می‌گوید امّا هیچ از شیعیان نمی‌گوید. از دولت می‌گوید امّا از قوه‌ی قضائیه‌ای که به نظر می‌رسد قدرت زیادی دارد نمی‌گوید. از انگلستان می‌گوید امّا نه از ظلم و جوری که بر مردم هندوستان روا داشته‌اند. انگلستان انگار که قدرت خیرخواهی بوده، یا نهایتاً قدرت تاجرمسلکی بوده، که در میان دعوای هند و پاکستان فقط به خیر دو طرف فکر می‌کرده است. هیچ از مبارزه‌ای که ملّت هندوستان و پاکستان برای رهایی از یوغ انگلستان داشته‌اند نمی‌گوید. از کشتاری که انگلستان مثلاً در قضیه‌ی کشتار آمریتسار[1] کرده نمی‌گوید، امّا از دعوای هندو و مسلمان زیاد می‌گوید.

البته شاید انتظار زیادی باشد که در یک کتاب به این حجم و با این هدف گسترده به همه‌ی این مطالب پرداخت امّا رویکرد نویسنده هم به چنین مسیری نمی‌رسد. همین مطالب که او درباره‌ی جمعیت دو هزار نفری کافران حرف می‌زند امّا از شیعه و سنی هیچ نمی‌گوید خودش گواهی بر این رویکرد است.



[1] «کشتار آمریتسار Amritsar Massacre یکی از فجایع ننگین انگلیسی‌ها در هند، در شهر آمریتسار در شمال غربی پنجاب که به فرمان دایر ژنرال انگلیسی، سربازان به روی جمعیتی در حدود پنج‌هزار نفر که در یکی از باغ‌های ملی برای شرکت در مراسم دینی جمع شده بودند، آتش مسلسل گشوند، و 400 نفر را مقتول و 1200 نفر را مجروح ساختند. امروزه اغلب مورخین معتقدند که جنایت ژنرال دایر در بیرون راندن نهایی انگلیسی‌ها از هند تأثیر مهمی داشته است. (به اختصار از دایرةالمعارف فارسی).» پانویس صفحه‌ی 112؛ اندیشه‌ی سیاسی در اسلام معاصر؛ نوشته‌ی حمید عنایت؛ ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی؛ انتشارات خوارزمی؛ چاپ اول دی 1362؛ چاپ ششم مهر 1392؛ قیمت 17000 تومان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۸

اگر اهل سفرید و نمی‌دونید کجا برید این مجله می‌تونه راهنمای خوبی برای شما باشه. قیمت مجله (5000 تومان) در مقایسه با کیفیت مجله خیلی معقوله، و اگر مثل من سال‌هاست که هیچ به گشت و گذار نرفته‌اید می‌تونید از عکس‌های چشم‌نواز و قشنگ مجله لذت ببرید.

البته راستش این مجله از آن مجله‌های مورد علاقه‌ی من نیست. دلم می‌خواد گشت و گذار بروم، اما هیچ وقت نرفته‌ام. یکی از جذاب‌ترین بخش‌های سرزمین من عکس‌های دوبرگی‌اش هست که توی این شماره هم خیلی‌هاش از جاهای سرسبزه، و نه از جاهای بیابانی؛ اما دیدن عکس‌های باکیفیت دردی از آدم دوا نمی‌کنه. آدم وقتی عکس بستنی رو ببینه لذت می‌بره یا وقتی که بستنی توی دستش هست؟

مجله نوشته‌های مختلفی در زمینه‌های گوناگون هم داره، اما من که هیچ وقت ننشته‌ام بخوانمشان. مثلاً در این شماره، نوشته‌هایی از ناصرالدین شاه آورده‌اند. خوب، من اگر در مورد ناصرالدین شاه بخواهم چیزی بخونم می‌رم سراغ مجله یا کتابی که در مورد او اطلاعات جامعی بدهد، نه این که فقط ببینم ناصرالدین شاه از نظر گردش و تفریح چه کار می‌کرده و چه نظری داشته و چی گفته.

یا بخشی در مورد آشپزی در جاهای مختلف کشور داره. خوب، اگر من بخوام آشپزی بکنم، آن هم از روی راهنما (چه کار بعیدی)، نمیام توی مجله‌ی گردشگری دنبال دستور پخت بگردم.

به همین دلایله که من خودم پول برای این مجله نمی‌دهم. امّا باب میل من نبودن این مجله به این معنا نیست که باب میل بقیه هم نباشه. کیفیت مجله واقعاً بالاست و قیمتش هم، به نسبت بقیه‌ی مجلات، ارزان. حداقل به یک بار خریدنش می‌ارزد. امتحان کنید.

یک غر دیگه هم بزنم. نکته‌ای که در مورد صحافی مجله به نظرم می‌رسه اینه که صفحات مجله را باید با منگنه به هم چسباند و نه با چسب. دلیلش هم اینکه تصاویر دوبرگی در نزدیک عطف، خم می‌شوند و بخش عمده‌ای از تصویر در میان صفحه از دست می‌ره و خواننده هم از ترس ازهم‌پاشیدن مجله جرأت نمی‌کنه صفحه را کاملاً باز کنه (هر چند که به نظر می‌رسه صحافی این مجله خیلی خوبه و من با این که برگ‌های مجله را کاملاً پهن کردم ولی عطف از هم نپاشید).

همشهری سرزمین من 57ضمیمه‌ی رایگان کودکانِ مجله‌ی سرزمین من

سرزمین من، ماهنامه‌ی ایران‌شناسی و ایرانگردی (همراه با ضمیمه‌ی رایگان کودکان)؛ شماره‌ی پیاپی 57، تیر 1393؛ 5000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۷

در شماره‌ی اخیر مجله‌ی اندیشه‌ی پویا، شبه‌مصاحبه‌ای با داریوش آشوری چاپ شده است به قلم خانم مریم شبانی. چند شبه‌مصاحبه‌ی دیگر هم در این شماره چاپ کرده‌اند، مثلاً با نصرالله پورجوادی. نمی‌دانم عنوان دقیق این جور مطالب چی هست. باید در زبان روزنامه‌نگاران اسم خاصی داشته باشد اما من بلد نیستم.

شبه‌مصاحبه به این صورت است که می‌روند و با طرف گفتگو می‌کنند اما تنظیم مطلب به صورت سوال و جواب نیست، به صورت خاطره‌گویی و نقل است. «از او درباره‌ی فلان چیز پرسیدم و او با نگاهی حسرت‌بار به دوردست‌ها خیره شد و از نامرادی روزگار نالید.» شبه‌مصاحبه چیزی توی همین مایه‌هاست.

شبه‌مصاحبه‌ها هم مثل بقیه‌ی مطالب مجله می‌تواند خوب باشد یا بد. و شبه‌مصاحبه‌ی خانم مریم شبانی (و گویا رضا خجسته‌رحیمی) با داریوش آشوری جزو خوب‌ها نبود. در حالی که شبه‌مصاحبه با نصرالله پورجوادی جالب بود.

*

من با داریوش آشوری آشنایی‌ای ندارم. مدت‌هاست چنین گفت زرتشتِ چاپ پیش از انقلابش را گذاشته‌ام که بخوانم اما هنوز نخوانده‌ام. فقط ترجمه‌ی شهریارش را خوانده‌ام. به خاطر همین ناآشنایی، ممکن است که قضاوت صحیحی درباره‌ی کار مصاحبه‌گر نداشته باشم. مثلاً فکر کنید که کسی بخواهد شبه‌مصاحبه‌ای به همین شکل با محمد قائد دربیاورد. به هیچ صورت امکان ندارد که از دماغ فیل افتادگی از سرتاسر مطلب نبارد، حالا مصاحبه‌گر هر چقدر هم می‌خواهد تلاش بکند. اما به هر حال من در مقام مصرف‌کننده‌ی مجله و کتاب، از این نوشته خوشم نیامد و اشکالاتی به ذهنم رسید که می‌خواهم بیانش کنم، ولو همه‌ی این اشکالات صائب نباشند.

*

در یک قسمت متن نقل قولی از داریوش آشوری می‌آورد که کلمات «سوکسه» و «پرابلم» و «آوانگارد» در آن آمده‌اند. من نمی‌دانم آیا داریوش آشوری قائل به استفاده از کلمات خارجی در زبان فارسی هست یا نه، اما این که در یک پاراگراف یک‌دفعه این همه کلمه‌ی خارجی، و نامعمول در گفتار عامه‌ی مردم، آمده است و بعد در بقیه‌ی متن، صحبت‌ها به همان زبان عادی و عامه‌فهم پیگیری شده و هیچ نشانه‌ای از اصرار بر این گونه صحبت کردن نیست، باعث شده یکدستی متن از بین برود و من خواننده هم نمی‌توانم هدف از این کار را بفهمم.

*
andishye-pooya-16

در جایی دیگر از متن، از داریوش آشوری نقل قول می‌شود که گفته  من همه‌ی چیزهایی را که باید با خودم می‌آوردم آورده‌ام و هر چه را که نیاورده‌ام حتماً ارزشی نداشته است که بخواهم با خودم بیاورم. خوب، این حرفی عادی است و در عین حال حرف بی‌اهمیتی هم هست. هر کس دیگری هم که بخواهد دست به مهاجرت بزند چیزهای مهم را با خودش می‌برد و آن چیزهایی را که نمی‌برد، حداقل، در آن درجه‌ی اهمیت نبوده است و شاید کلاً هیچ اهمیتی برایش نداشته که با خودش نبرده است. لحن آشوری هم به نظر نمی‌رسد که از سر تحقیر دیگران باشد. او یک حرف عادی و معقولی را به زبان آورده است. اما تبدیل این حرف دورهمی و خودمانی به نوشته طوری شده است که گویی داریوش آشوری دارد از آن طرف بیلاخی به هر چه که در پشت سر گذاشته حواله می‌دهد.

*

بنا به ماهیت شبه‌مصاحبه، نویسنده به حواشی گفتگو و وضعیت محیط و نحوه‌ی برخورد طرف گفتگو هم می‌پردازد، اما این کار را به صورت خیلی آبگوشتی و بی‌مزه‌ای انجام می‌دهد. توصیفاتش زورکی است، گویی که مجبور بوده برای حفظ قالب، این توصیفات را هم اضافه کند، یا برای رسیدن به تعداد کلمات مورد نظر، به متن آب بسته است. محض مثال قسمتی از متن را می‌آورم:

«نگاهی به هم کردیم و فکر کردیم شاید الان وقتش باشد که درباره‌ی یک تجربه‌ی خاص در زندگی شخصی داریوش آشوری از او بپرسیم، حالا یا پاسخ می‌داد و یا می‌خواست که بحث را بگذاریم و بگذریم. می‌خواستیم درباره‌ی مدتی که در پاریس با همسرش یک رستوران دایر کردند بیشتر بدانیم و این که اصلاً چه شده بود که به وادی رستوران‌داری پای گذاشته بود؟ پرسیدیم. حالت صورتش اصلاً تغییر نکرد. خب! خیالمان راحت شد که حداقل از سوال بدش نیامده و بعد که خنده پهنای صورتش را پر کرد فهمیدیم که انگار سوال بدی هم نپرسیدیم.»

خوب؟ که چی؟ از این حواشی گفتگو چه چیزی نصیب من مخاطب می‌شود؟ هیچ. اگر حذف بشوند چه چیزی از متن کم می‌شود؟ هیچ.

*

خانم شبانی در جایی از مطلب به «رضا» هم اشاره می‌کند. من دقیقاً نمی‌دانم چقدر در فرهنگی که نویسنده زندگی می‌کند، این طور اشاره‌های خودمانی ممکن است اشکال داشته باشد. تا جایی که می‌دانم در بعضی از این فرهنگ‌ها که بیشتر متعلق به پایتخت باید باشد این امر نه تنها اشکالی ندارد که اگر به غیر از این صورت خطاب شوند جایی از روابطشان ایراد دارد. شاید هم خانم شبانی و رضا خجسته‌رحیمی زن و شوهر باشند، من چه می‌دانم. اما این طور خودمانی صحبت کردن در مجله‌ای رسمی قرار است چه پیامی به مخاطب بدهد؟ این فرهنگ مطمئنا فرهنگ رسمی کشور نیست، و تا جایی که من اطلاع دارم فرهنگ عامه‌ی مردم کشور هم نیست؛ زن و شوهرها در مجامع رسمی، همدیگر را با اسم صدا نمی‌کنند. قرار است من با نویسنده و «رضا» احساس صمیمیت کنم؟ آیا من هم می‌توانم اگر خواستم مطلبی برای مجله بفرستم «رضا» یا «مریم» را مخاطب قرار بدهم؟ آیا قرار است صمیمیت بین «رضا» و «مریم» را بفهمم؟ به چه قصد و هدفی؟ نمی‌دانم. شاید در نشریات خارجی روال همین باشد، اما در آنجا استادان دانشگاه با اسم صدا می‌شوند (علی قول رضا امیرخانی در کتاب داستان سیستانش، اگر اشتباه نکنم) و با لباس‌های راحت و نه با کت و شلوار در مجامع علمی شرکت می‌کنند.

شاید هم دارم سخت می‌گیرم. جلال و سیمین هم در همین کشور زندگی می‌کرده‌اند. ولی به هر حال به من که نچسبید.


اندیشه‌ی پویا؛ سال سوم، شماره‌ی شانزدهم، خرداد 1393؛ قیمت 9000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۶