کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

کتاب قدرت جغرافیا ادامه‌ای است بر کتاب جبر جغرافیا، که حتی در ایران هم گویا کتاب پرفروشی بوده، چون حداقل سه ناشر آن را چاپ کرده بودند. تا الان، ندیده‌ام که ناشر دیگری به جز نشرِ همان کتاب قدرت جغرافیا را منتشر کرده باشد.
کتاب‌های ژئوپلیتیک عامه‌پسند کم به چشمم می‌خورد. مطمئن نیستم که بازار نشر کمبودی از این جهت داشته باشد، هرچند کمبود مترجم و ناشر کاربلد در این زمینه حتماً هست. کتاب‌های ژئوپلیتیکی موجود کار ناشران دانشگاهی است. خیلی از استادان دانشگاه و دانشگاهی‌هایی که به ترجمه ورود می‌کنند از هنربودن ترجمه بی‌اطلاعند و آن را کاری مکانیکی در حد گوگل‌ترنسلیت می‌بینند. آثار این دانشگاهی‌ها را در کتابفروشی‌ها هم نمی‌توان پیدا کرد، چون اساساً هدف از چاپ این نوع کتاب‌ها مخاطب عام نیست و نیازهای دیگری را ارضا می‌کنند.
اما خانم پرناز طالبی کتاب قدرت جغرافیا را به روانی ترجمه کرده و ناشر هم در جلب رضایت منِ مخاطب سلیقه‌ی کافی به خرج داده است. جذاب‌ترین بخش ظاهری کتاب قطع کتاب است که به‌نظرم به آن قطع پالتویی می‌گویند. کوچکتر از رقعی است و راحت در یک دست می‌توان آن را گرفت. و بدترین بخشش قیمت وحشتناک کتاب که منحصر به این کتابِ چاپ ۱۴۰۱ نیست و در دو سه سال اخیر، بازار هر روز رکوردهای جدیدی می‌زند.
باسلیقگی نشرِ همان در جای دیگری هم نمود پیدا می‌کند و آن ضمیمه‌کردن مقاله‌ای از نویسنده درباره‌ی حمله‌ی روسیه به اوکراین است که تر-و-تازگی این کتاب را بیشتر از قبل حفظ می‌کند. من درباره‌ی کتاب راه‌های جدید ابریشم، نوشته‌ی پیتر فرانکوپن، نوشته بودم که آن کتاب بسیار به‌روز است و برای همین تاریخ مصرف دارد. خوبی کار تیم مارشال، نویسنده‌ی کتاب قدرت جغرافیا، این است که نوشته‌اش -درست مثل ادعایی که درباره‌ی ژئوپلیتیک می‌کند- همیشگی است (البته با اندکی اغراق). جغرافیا همیشه هست و کشورها و سیاستمدارها نمی‌توانند وجود آن را نادیده بگیرند، حتی اگر تکنولوژی‌های ارتباطی از همیشه پیشرفته‌تر شده باشند و ما هم در عصر مراودات جهانی زندگی کنیم.
کتاب ده فصل به‌اضافه‌ی یک ضمیمه و یک فصل آغازین دارد. با خواندن فصل ایران احساس می‌کنیم که بسیاری از اطلاعات ارائه‌شده در حد اطلاعات عمومی است، بااین‌حال کمتر از زاویه‌ی ژئوپلیتیک به آن نگاه کرده‌ایم و همین باعث می‌شود این فصل هم طراوت خود را حفظ کند.
اگر در کتاب اول، یعنی جبر جغرافیا، آنچه بیش از همه در یاد من ماند تاثیر جغرافیا بر رابطه‌ی روسیه و اروپا در ذهنم ماندگار شد، در این کتاب نقشه‌ی یونان و دریای اژه در جانم نشست. نقشه‌ی کوهستانی یونان توضیح می‌دهد که چرا از بقیه‌ی اروپا جدا افتاده و چطور در دوران باستان مأمن دولت‌شهرها بوده است و نقشه‌ی جزائر آن دلیل تنش همیشگی با ترکیه را روشن می‌کند. دو فصل جذاب دیگر هم -و البته که همه‌ی فصل‌های آن برای من جذاب است- استرالیا و اسپانیا است.
تنها تاسف می‌تواند این باشد که ای کاش این کتاب را پیش از بیست‌سالگی می‌خواندم و نه در آستانه‌ی چهل‌سالگی. این کتابی است که می‌تواند تخیل جوان‌هایی را که در آستانه‌ی یافتن مسیر زندگی خود هستند تحریک کند و انگیزه و سرنخ‌های کافی برای غور در دریای دانش را برایشان فراهم کند. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۱۴:۴۶
طاها ربانی

کتاب سفر به سرزمین آریایی‌ها: (سفرنامه افغانستان) نوشته‌ی امیر هاشمی‌مقدم از انتشارات سپیده باوران. این کتاب را از اپلیکیشن طاقچه خریدم و حدود هفتادوچنددرصد از آن را در مسیر رفت‌وآمد در اتوبوس خواندم و مابقیش را هم نگاهی سرسری کردم.

ویرایش: استفاده‌ی زیاد از وجه وصفی، غیر از غلط‌بودن، آزارنده است (فلان کار را «کرده» و بهمان جا رفتم). «بر روی» حشو است. «عمرو» را هم این‌طوری می‌نویسند و «عَمر» می‌خوانند.

محتوا: به تکرار می‌افتد. نمی‌دانم این همه وصف مکان‌های فیزیکی چه فایده‌ای دارد، آن‌هم وقتی عکس هست. شاید قدما نیاز به این همه توصیف داشته‌اند، ولی حالا چه اهمیتی دارد که قبر فلانی چقدر از زمین فاصله دارد و چندگوشه است و...؟

جهان‌بینی: جهان‌بینی بی‌مایه‌ای دارد. اینجا است که آدم می‌فهمد چرا رضا امیرخانی اهمیت دارد (و نویسنده هم چندین جا از کتاب او یاد می‌کند). امیرخانی از توصیف جزئیات به نظرگاهی کلی می‌رسد. جهان‌بینی امیرخانی یک‌نوع توسعه‌گرایی دولت‌محور است، اما نویسنده‌ی این کتاب جز یک‌سری افاضات ارشادی، جهان‌بینی ریشه‌داری عرضه نمی‌کند: «کاش همه خوب باشند. اختلافات را کنار بگذارند. مرزهای سیاسی ما را از هم جدا کرده است. پنداره‌های دینی مایه‌ی انحطاط است (البته جرأت نقد این پنداره‌های دینی را ندارد. در همان حدی که می‌شود در مهمانی و تاکسی درباره‌ی این موضوعات حرف زد حرف می‌زند. به همین بی‌مایگی)». چطور ممکن است کسی به افغانستان برود و بگوید «فلان میزبانم «می‌پنداشت» سگ نجس است»؟! این چه موضع فرادستانه و ناهمدلانه‌ای است از انسان‌شناس؟

نظر کلی: به‌نظرم بهتر است برای اطلاعات تاریخی‌ای که در این کتاب پیدا می‌شه سراغ منابع اصلی رفت. آن مقداری از کتاب که به تاریخ افغانستان می‌پرداخت برایم جالب بود و با اینکه اطلاعات خیلی خاصی هم نداشت، متأسفانه منی که حوزه‌ی مطالعاتی‌ام جنوب آسیا است از آن‌ها بی‌خبر بودم. این قسمت‌ها را علامت گذاشته‌ام که باز بخوانم و در ذهنم نگه دارم.

سفر به سرزمین آریایی‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۸
طاها ربانی

 

 

اول، ترجمه

گویا از این کتاب چند ترجمه در بازار هست، اما من آن‌ها را نخریدم و چند کتابفروشی را گشتم تا ترجمه‌ی رضا علیزاده را بخرم. دلیلم هم این بود که اولاً از قطعی که نشر روزنه کتاب‌های اومبرتو اکو و جی. آر. آر. تالکین را چاپ می‌کند خوشم می‌آید و دلم می‌خواهد همه‌ی کتاب‌های اکو را کنار هم و در همین قطع داشته باشم (فکر می‌کنم اسم این قطع را جیبی می‌گویند.) دلیل دوم اینکه رضا علیزاده را مترجم تخصصی اکو در نظر گرفته بودم، که کتاب قطور آونگ فوکو و کتاب جذاب بائودولینو را قبلاً ترجمه کرده. وقتی نشر روزنه، احتمالاً از سر فامیل‌بازی (چون هیچ توجیه دیگری برای آن نمی‌توانم درنظر بگیرم)، ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ را به مترجم نابلد و تازه‌کار دیگری داده بود^ نتیجه آن‌قدر افتضاح شد که من از چند صفحه‌ی اول جلوتر نتوانستم بروم و به امید روزی که ترجمه‌ی دیگری از این کتاب عرضه شود آن را کنار گذاشتم. این شد که بنا را بر اعتماد به ترجمه‌ی مترجم پیشینه‌دار گذاشتم. بااین‌حال، عشق چندانی در ترجمه‌ی رضا علیزاده وجود ندارد. اگر استاندارد را سخت‌گیرانه ترجمه‌ی نجف دریابندری از بازمانده‌ی روز کازوئو ایشی‌گورو بگذاریم، این ترجمه جای کار زیادی خواهد داشت. راستش، در کتاب‌های قبلی اکو با ترجمه‌ی علیزاده هم به‌نظرم رسیده بود که لحن همه‌جا خوب منتقل نمی‌شود و همچنین نیاز به پانویس را خیلی احساس می‌کردم. چطور می‌شود کتابی را از آدمی دایرةالمعارفی مثل اومبرتو اکو ترجمه کرد و هیچ در قید آوردن اندکی توضیح برای روشن‌ترکردن هزارتوهای داستان نبود؟ بگذریم.

بعد، خود داستان. داستان را لو می‌دهم. اصطلاحاً، اسپویلر آلرت.

شماره‌ی صفر

این کتاب هم درست مثل کتاب‌های آونگ فوکو و بائودولینو درباره‌ی دروغ‌گویی است، دروغ‌هایی که آن‌قدر با دقت و با جزئیات گفته می‌شود که تبدیل به واقعیت می‌شود. مثل آن دو کتاب، قتل هم در آن وجود دارد و بیش از همه توطئه. داستان به این قرار است که فردی قصد دارد به‌ظاهر روزنامه‌ای راه بیندازد تا حقایق را برملا کند، جوری که هیچ روزنامه‌ی دیگری جرأت آن را نداشته باشد. اما این ظاهر کار است. درواقع، قرار نیست روزنامه‌ای منتشر شود. این ظاهرسازی فقط برای این است که صاحب‌امتیاز روزنامه آن‌قدری اعتبار پیدا کند که، به‌جای انتشار مجلات زرد، اجازه‌ی ورود به دنیای روزنامه‌های معتبر را پیدا کند. بنابراین بعد از انتشار دوازده پیش‌شماره در شمارگان محدود (به‌طوری‌که فقط به‌دست عده‌ای مشخص برسد)، و بعد از اینکه اربابان دنیای رسانه تهدید صاحب‌امتیاز این روزنامه را جدی گرفتند و به او اجازه‌ی ورود به بارگاه خود را دادند، نشر آن قطع خواهد شد.

از آنجا که تنها قرار است پیش‌شماره‌ها منتشر شوند و انتشار پیش‌شماره محدودیت خاصی به‌لحاظ زمان انتشار ندارد، دست‌اندرکاران آن می‌خواهند طوری وانمود کنند که در حال خبردادن از آینده هستند، ولی درواقع این کار را زمانی می‌کنند که همه‌ی خبرها منتشر شده و همه از عاقبت کار باخبر شده‌اند. مثلاً، پیش‌شماره را به تاریخ دهم آوریل منتشر می‌کنند و درباره‌ی وقایعی که در روز دوازدهم آوریل اتفاق خواهد افتاد پیش‌بینی‌هایی می‌کنند، اما زمان واقعی انتشار روزنامه پانزدهم آوریل است. به‌این‌ترتیب، خود را معتبر و تیزبین و آینده‌نگر جلوه می‌دهند.

دراین‌میان، یکی از اعضای هیئت تحریریه، که بسیار توطئه‌اندیش است، در جستجو برای اثبات اینکه موسولینی درحقیقت کشته نشده و تنها بدلی از او کشته شده، به شبکه‌های زیرزمینی می‌رسد و برای خود تئوری توطئه‌ای شامل کلیسا و شبکه‌ی گلادیو و فاشیست‌ها می‌سازد. راوی داستان تئوری‌های او را چندان باور نمی‌کند، تا اینکه آن عضو تحریریه ناگهان کشته می‌شود. در این مرحله هم باز راوی فکر نمی‌کند که تمام گفته‌های او حقیقت داشته است، فقط فکر می‌کند که احتمالاً بخشی از این تئوری توطئه به جاهایی اشاره می‌کرده که واقعاً خطرناک بوده‌اند و آن آدم‌های خطرناک خود احساس خطر کرده‌اند و به همین‌خاطر او را کشته‌اند؛ و چون فرد مقتول این داستان‌ها را برای راوی هم بازگو کرده، بنابراین، بدون اینکه راوی خودش بداند کدام بخش از داستان حقیقت داشته، از حقیقت باخبر است و به‌همین‌خاطر جان خودش هم در خطر خواهد بود.

در پایان داستان می‌بینیم که تلویزیون بی‌بی‌سی مستندی پخش می‌کند و بسیاری از بخش‌های تئوری توطئه‌ی آن عضو تحریریه را علناً بیان می‌کند و از دست‌داشتن سازمان سیا در پشت‌پرده‌ی سازمان گلادیو و تحریک‌های سیا در خرابکاری‌هایی منتسب به چپ‌ها پرده برمی‌دارد. در اینجا است که کل تئوری توطئه اهمیت خود را از دست می‌دهد، چون توطئه چنان عمیق بوده که حتی برملاشدنش هم می‌تواند توطئه باشد، و دیگر هیچ‌کس از مردم عادی به آن اهمیتی نمی‌دهد، چون مرزهای تخیل را فراتر از تصور برده و مردم از فهم آن عاجز می‌شوند. مردم به‌دنبال زندگی عادی خود هستند، و وقتی مردم به آن اهمیت ندهند ارزش سیاسی‌اش از بین می‌رود. به‌این‌ترتیب خطر از سر گوش راوی داستان می‌گذرد و داستان پایان می‌یابد.

 

من با اسم سازمان گلادیو از نوشته‌های عبدالله شهبازی آشنا شده‌ام. به‌دلم مانده که ایشان یکی از آن نوشته‌های جذابشان را به رمان‌های اومبرتو اکو اختصاص دهند. یک‌بار در فیسبوک از ایشان راجع‌به آونگ فوکو پرسیدم. جواب دادند که خودشان نخوانده‌اند، اما نظر یکی از دوستانشان را درباره‌ی آن گذاشتند. من آن‌قدر ذوق‌زده شدم از پاسخ‌شان که حد نداشت. راستش، زیر کامنت‌های هزارتووار مطالب هزارتووار ایشان هیچ‌وقت جرأت اظهار نظری نداشتم که مشارکتی کرده باشم و از اینکه یک‌بار توانسته‌ام طرف صحبت‌شان قرار بگیرم خیلی خوشحال بودم. بعدها که دیدم همسرم آن‌قدر احساس راحتی می‌کند که پیام تلگرامی برای ایشان می‌فرستد و ازشان طلب راهنمایی می‌کند، از خودم کمی خجالت کشیدم. ولی، خوب، این هم حال من است.

 

^ از اینکه این‌طور بی‌ملاحظه و احتیاط درباره‌ی مترجم و ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ حرف زده‌ام عذر می‌خواهم.در اینجا از تجربه‌ی خواندن این ترجمه حرف زده‌ام که تجربه‌ای دل‌نشین هم بود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۳
طاها ربانی

داستایوسکی چقدر شگفت‌انگیزه.
در صفحه‌ی اول داستان شش شخصیت معرفی می‌کند و به غیر از یکی که حذف می‌شود همه تا پایان حضور دارند. یعنی ممکنه توی صفحه‌ی اول یه داستان معتبر ایرانی شش شخصیت معرفی بشه؟ من که فکر می‌کنم توی داستان‌های ایرانی اون چیزی که اهمیت داره شخصیت نیست، تهرانه. هرچند، من اهلیت کافی برای داوری درباره‌ی رمان‌های ایرانی را ندارم، چون خیلی کم خوانده‌ام.
چقدر عشق‌ها و رفتارهای آدم‌ها در آن زمان پرشور بوده است. من که به‌راحتی آدم‌ها را حذف می‌کنم برایم خیلی شگفت‌انگیز است که آدم‌ها با هم درگیری‌های احساسی شدید پیدا می‌کنند. مکالمه‌های هیجانی راوی داستان با محبوبه‌اش همزمان دور و نزدیک است. تناقض‌های احساس راوی به محبوبه‌اش را کاملاً درک می‌کنم و درعین‌حال باور نمی‌کنم که بشود چنین شورانگیز با کسی صحبت کرد. شخصیت اصلی خودش را با بیرون‌ریختن درونیاتش خرد می‌کند و بر این خردشدن آگاه است و آن را اعلام می‌کند، اما بازهم ادامه می‌دهد. این کار توان بالایی را می‌طلبد که فرسنگ‌ها از من دور است.
جایی می‌گوید که می‌خواستم از رابطه‌ی خودم و محبوبه‌ام به شخص سومی بگویم، اما دیدم مگر ما چه رابطه‌ای داریم؟ جز اینکه او به من اجازه داده عشقم را ابراز کنم؟ آیا اجازه‌ی ابراز عشق حقی به راوی نمی‌دهد؟
و زن‌های داستایوسکی چقدر ناشفاف‌اند و چقدر متناقض‌اند، پیچیدگی‌های درونی آدمی را نمی‌شود به کلامی صاف و ساده درآورد و داستایوسکی این را خیلی خوب نشان می‌دهد. راوی داستان در صفحه‌ی آخر است که می‌فهمد محبوبه‌اش هم او را دوست می‌داشته، اما چرا هیچ‌وقت این را از او نشنیده بود؟

قمارباز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۶
طاها ربانی

کتاب کوری جزو ادبیات منحط است. هیچ چشم‌انداز روشنی از انسانیّت نشان نمی‌دهد و شخصیّت مثبت داستان که همسر مرد دیگری است، وجه ممیّزش و هنرش نسبت به دیگران این است که مثلاً وقتی می‌بیند شوهر کورَش با زنی دیگر خوابیده به روی شوهرش نمی‌آورد و یا در جای دیگر، به سردسته‌ی قلدران آنچه را که از تنش می‌خواهد می‌دهد و این علی‌رغم این است که او می‌بیند و دیگران نمی‌بینند و او فرصت کشتن سردسته‌ی قلدران را دارد امّا ترجیح می‌دهد خواسته‌ی او را برآورده کند. و لابد ما باید از این همه انفعال و بی‌جهتی پی به شخصیّت فداکار زن ببریم، که نمی‌بریم.

در تمام این داستان همه وقتی موقعیّتشان در خطر می‌افتد وجه پلید درونشان را آشکار می‌کنند. دولتمردان و فرماندهان نظامی تا وقتی که کور نشده‌اند کورها را از جامعه جدا می‌کنند که مبادا بیماریشان آن‌ها را آلوده نکند. بعد هم که همه‌ی مردم دچار کوری می‌شوند هیچ کس از خود بزرگ‌منشی و جوان‌مردی و شرف نشان نمی‌دهد. همه، همه‌ی همه، وجه پلید خود را در این آزمایش نشان می‌دهند.

بیایید این کتاب را مثلاً با کتاب جاده نوشته‌ی کورمک مک‌کارتی مقایسه کنیم. در آنجا هم واقعه‌ای آخرالزمانی رخ داده و قدرت مرکزی از بین رفته است. در آنجا هم وجه پلید خیلی‌ها نمایان می‌شود. بعضی حتّی به آدم‌خواری رو آورده‌اند. امّا نور امید هیچ‌وقت کاملاً از بین نمی‌رود. پدر و پسر در جادّه‌ای به سوی سرنوشت خود رهسپارند. پدر تمام توان خودش را برای حمایت از پسر به کار می‌گیرد. در جایی از جادّه با غریبه‌ای روبه‌رو می‌شوند و پدر که آگاه از خطر غریبه‌هاست به او به چشم دشمن نگاه می‌کند، امّا پسرک برای او دل می‌سوزاند و پدر را مجبور به کمک به او می‌کند. در آخر داستان هم که پدر با وضعیّتی غم‌انگیز می‌میرد برای پسرک یاوری دیگر می‌رسد و او را به سمت فردایی امیدوارانه‌تر می‌برد.

کوری

تفاوت این دو داستان در همین است. یکی حتّی در تاریک‌ترین اوضاع هم امیدبخش است و دیگری به جز پستی و پلیدی چیزی نشان نمی‌دهد.

داستان جادّه به شدّت تلخ است. این تلخی ناشی از تقابل بین خیر و شر است. امّا در کوری خیر و شرّی وجود ندارد. فقط تسلیم‌شدگان شر، و شرورها وجود دارند، و تسلیم‌شدگان شر هم فقط به خاطر قدرت نداشتن است که شرور نشده‌اند. در نتیجه کوری تلخ نیست، حال‌به‌هم‌زن است.

در سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج، کورت ونه‌گات هم حرف از تسلیم شدن در برابر وضع موجود می‌زند. می‌گوید «بله، رسم روزگار چنین است» امّا در آنجا تسلیم نه از سر بی‌عملی و انفعال است که به خاطر این است که تلاش می‌کنند امّا قدرتی ندارند. ونه‌گات از موضوع روز حرف می‌زند و با شرح بمباران درسدن، آبروی سیاستمداران را می‌برد. او کسی است که در جبهه جنگیده امّا حالا می‌فهمد که آلت دست قدرتمندان بوده است. امّا در کوری کسی نمی‌جنگد. 

ایراد دیگری که کوری دارد رو بودن و تخت بودن داستان است. اگر در جادّه آدم‌های خوب در جایی قساوتی به خرج می‌دهند، اگر در برادران کارامازوف همه‌ی آدم‌ها در درون خود طیف خاکستری دارند و در جاهایی رو به سیاهی می‌آورند و در جاهایی نزدیک به سفید می‌شوند، و اگر در سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج آدم‌های خوب عامل کارهای شیطانی هستند، در کوری همه پلیدند. و این پلیدی ناشی از حقارت است. آدم‌های حقیر نمی‌توانند در شرایط سخت از خود شرف و بزرگ‌منشی نشان بدهند. 


کوری؛ ژوزه ساراماگو؛ مهدی غبرائی؛ چاپ اول 1378؛ نشر مرکز

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۰۸:۳۹
طاها ربانی

 

اولاً این کتاب حبیبه جعفریان نیست. یعنی حبیبه جعفریان نویسنده‌ی کتاب نیست. البتَه در شناسنامه‌ی کتاب هم ننوشته‌اند که نویسنده‌اش است. در واقع ننوشته‌اند چه چیزش است. نویسنده؟ مصاحبه‌گر؟ ویراستار؟ «به کوشش»؟

کتاب مجموعه‌ای است از چند مصاحبه به علاوه‌ی دو سه متن دیگر که نویسنده‌های مختلفی دارد. خوب البتّه مصاحبه‌ها کار حبیبه جعفریان است امّا نوشتن نام او زیر عنوان کتاب به خواننده این احساس را می‌دهد که دارد کتابی از خود او را می‌خواند، و برای منی که از نوشته‌های او خیلی خوشم می‌آید و زمانی آرزو می‌کردم کاش کتاب یا رمانی می‌نوشت (و خوب، الان چنین آرزویی ندارم. چون به نظرم می‌رسد نوشته‌هایش فقط در قالب روزنامه و مجلّه مناسبند و قلمش مناسب متن‌های بلند، در حدّ کتاب نیست) این کار مایه‌ی گمراهی می‌شود.

حجم کتاب کم است، 128 صفحه، که با قیمت دوازده هزار تومانی‌اش نمی‌خواند (من هم از کتابخانه گرفتم)، و برای رسیدن به همین حجم از کتاب و ساختن توجیحی برای قیمت زیادش مجبور شده‌اند مصاحبه‌ی زورکی با پیمان هوشمندزاده و دو سه مطلب اضافی دیگر را هم در آن بگنجانند.

کتاب در واقع مجموعه‌ای است از مطالب روزنامه‌ای که بودن هر کدام از آن‌ها در یک مجلّه باعث ارزشمند شدن آن شماره از مجلّه می‌شود. حالا گویی برای اینکه قابی دور آن مطالب گرفته باشند تا بتوان آن را بر روی دیواری کوبید، همه را در یک کتاب گرد آورده‌اند. و همین ویژگی قاب‌بودگی کتاب است که قیمت دوازده هزار تومانی آن را منطقی می‌کند. «بودن با دوربین» به خودیِ خود ارزش فوق‌العاده‌ای ندارد و فقط مناسب کسانی است که یکی دو تا از مطالب آن را در شماره‌های مختلف مجلّه‌ای خوانده باشند و حالا به جای نگهداری از آن مجلّات (که معمولاً دل‌کندن از آن‌ها راحت‌تر است و دور ریختنشان آسان‌تر) این کتاب را در کتابخانه‌ی خود حفظ می‌کنند.

مصاحبه‌ها خوب است و مقدّمه‌های جعفریان بر این مصاحبه‌ها خوب‌تر. با خواندن مقدّمه‌ها خواننده در جوّ زندگی گلستان‌ها قرار می‌گیرد و آماده‌ی ورود به زندگی این خاندانِ «اشرف مخلوقات» می‌شود.

در واقع آنچه که این کتاب‌ها را درآورده شیفتگی حبیبه جعفریان است، و الّا بعد از خواندن آن، ما چندان به عظمت کاوه گلستان پی نمی‌بریم. به خصوص بعد از مصاحبه‌ی پیمان هوشمندزاده و مطلب یوریک کریم مسیحی.

نگاه هوشمندزاده  به کاوه گلستان کاملاً نگاه به یک همکار است. همکاری که قرار نیست وقتی به خانه می‌روی چهره‌ی او را ببینی. همکاری که با درآوردن لباس بیرون و پوشیدن لباس خانه فراموشش می‌کنی. کاوه گلستان برای مدّتی استاد او بوده و بعد هم همکارش، و البتّه که با بقیّه فرق داشته ولی خوب، کی شبیه کسی دیگر است؟

دو نوشته‌ی یوریک کریم مسیحی هم در واقع تقلّب کاوه گلستان را عیان می‌کند (تقلّب یا یک عنوان مهربانانه‌تر. نمی‌دانم در دنیای حرفه‌ایِ عکّاسی چقدر کار او بد محسوب می‌شود). این دو نوشته به ما می‌گوید که کاوه گلستان چندان عظمتی هم نداشته و متعلّق به همین دنیای معمولی خودمان بوده، و بیشتر آشکار می‌کند که این کتاب تنها به خاطر شیفتگی حبیبه جعفریان به وجود آمده است.

نمی‌دانم در دنیای حرفه‌ای عکّاسی با چه مقدار کار، عکّاس  آدم برجسته‌ای به حساب می‌آید، ولی در این کتاب بیش از همه بر روی پروژه‌ی عکّاسی از زنان روسپی او تأکید می‌شود. انگار که شهرت کاوه گلستان تنها به خاطر همین پروژه بوده و مابقی شهرتش از خصلت‌های اخلاقی او سرچشمه می‌گیرد که البتّه این خصائل اخلاقی خیلی خاص بوده‌اند امّا سبب‌ساز این شهرت نمی‌تواند باشد. در واقع شهرت او بیشتر به خاطر پسر ابراهیم گلستان بودنش، و اختلاف او با پدرش است. همانند پدر جلال آل‌احمد که اگر اسمی از او در تاریخ هست نه به خاطر خودش که به خاطر تقابلی است که آل‌احمد در مدّتی از زندگی‌اش با او داشته.

من توصیه می‌کنم که اگر اسمی از کاوه گلستان، یا خاندان گلستان، شنیده‌اید این کتاب را بخوانید (و توصیه نمی‌کنم که بخرید) چون مصاحبه با مادر و همسر و خواهر او و بهمن جلالی خواندنی است. و توصیه می‌کنم کارهای حبیبه جعفریان را در مجلّه‌ها دنبال کنید، ولی چندان در پی کتاب‌هایش نباشید (رطب خورده‌ی مانع رطبم، چون خودم سخت دنبال کتاب امام موسی صدرش هستم).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۷
طاها ربانی

با وجود تمام انتقاداتی که در ادامه به این کتاب خواهم کرد، امّا به شما توصیه می‌کنم این کتاب را بخرید. چون در این بی‌خیالی‌ای که ما نسبت به همسایگانمان داریم این کتاب حکم لنگه کفشی در بیابان را دارد. به این راحتی‌ها نمی‌شود کتابی پیدا کرد که هدفش شناساندن این کشور همسایه باشد. به لطف این کتاب، من تعداد ایالات پاکستان را فهمدیم؛ 4 تا: پنجاب و سند و بلوچستان و ایالت سرحدی شمالغرب و چند منطقه‌ی دیگر مثل کشمیر و یک منطقه‌ی قبیله‌ای نیمه‌خودمختار. شهرهای مهم این کشور را شناختم: اسلام‌آباد و لاهور و پیشاور و کراچی و کویته (که مترجم آن را کوئتا ترجمه کرده است؛ با این حال در نقشه‌ای که در کتاب آمده کویته نوشته‌اند) و ...

*

حالا که می‌خواهم بد این کتاب را بگم قبلش یک کمی تعریف این مجموعه کتاب‌ها را بکنم.

مجموعه کتاب‌های تاریخ جهان و ملل امروز، که نشر ققنوس منتشر می‌کند، به چند دلیل کتاب‌های بسیار خوبی هستند. اول این که به صورت فشرده، اطلاعات زیادی راجع به موضوع کتاب در اختیار خواننده می‌گذارند؛ دیگر این که موضوع کتاب‌ها متنوع است و این، دست مصرف‌کننده را در انتخاب باز می‌گذارد. سوم این که چاپ این دو مجموعه بسیار عالی کار شده. جلد سخت‌شان خیلی جذاب است. کاغذها را به هم دوخته‌اند و کتاب از هم درنمی‌رود. و علی‌رغم این کیفیت، قیمتشان هم نسبتاً مناسب است، البته اگر مثل من چاپ‌های سه-چهار سال پیش‌شان را بتوانید گیر بیاورید.

امّا آن چیزهایی که نقطه‌ی قوت این مجموعه هستند از یک نظر دیگر، نقطه ضعف آن‌ها هم محسوب می‌شوند. کتاب می‌خواهد به صورت فشرده اطلاعات زیادی را به مخاطب بدهد امّا این کار باعث می‌شود که هیچ کدام از اطلاعاتش عمق نداشته باشد. خواننده زیر بمباران اطلاعات می‌رود امّا چیز زیادی دستش را نمی‌گیرد.

و امّا انتقاد از این کتاب.

به نظر  نمی‌رسد نویسنده آشنایی عمیقی با پاکستان داشته باشد. نظراتش شبیه یک متخصص نیست؛ بیشتر شبیه نظرات مورد پسند عوام غربی است و از قبل جهت‌گیری‌اش مشخص است. برچسب‌های از پیش تعیین شده و پاپیولاری مثل «مسلمانان افراطی» یا این نظرِ مثلاً بی‌طرفانه و صلح‌جویانه که اسلام دین خوبی است و مایه‌ی همبستگی مردم پاکستان است و ...

از این دست نظرات عوامانه یکیش این است که پرویز مشرف را، که خیلی ازش تعریف می‌کند، مسلمان میانه‌رو می‌نامد، چون آبجو می‌خورد و در خانه‌اش سگ دارد!

کتاب هم بیشتر به نظر می‌رسد که با دیگاه توریست‌محور چاپ شده باشد. البته نه این که به قصد جذب توریست‌ها چاپ شده باشد، که انقدر بد پاکستان را می‌گوید که آدم جرأت نمی‌کند پایش را آن طرف‌ها بگذارد، امّا نگاه، نگاه توریستی است. توریستی که مهم‌ترین مسأله‌اش عرق‌خوری است و ذهنش تماماً درگیر این که کجا زن‌ها لباس بیشتری می‌پوشند و کجا کمتر. از یک جمعیت دوهزار نفری کافران پاکستان و ظلمی که بر آن‌ها رفته می‌گوید امّا هیچ از شیعیان نمی‌گوید. از دولت می‌گوید امّا از قوه‌ی قضائیه‌ای که به نظر می‌رسد قدرت زیادی دارد نمی‌گوید. از انگلستان می‌گوید امّا نه از ظلم و جوری که بر مردم هندوستان روا داشته‌اند. انگلستان انگار که قدرت خیرخواهی بوده، یا نهایتاً قدرت تاجرمسلکی بوده، که در میان دعوای هند و پاکستان فقط به خیر دو طرف فکر می‌کرده است. هیچ از مبارزه‌ای که ملّت هندوستان و پاکستان برای رهایی از یوغ انگلستان داشته‌اند نمی‌گوید. از کشتاری که انگلستان مثلاً در قضیه‌ی کشتار آمریتسار[1] کرده نمی‌گوید، امّا از دعوای هندو و مسلمان زیاد می‌گوید.

البته شاید انتظار زیادی باشد که در یک کتاب به این حجم و با این هدف گسترده به همه‌ی این مطالب پرداخت امّا رویکرد نویسنده هم به چنین مسیری نمی‌رسد. همین مطالب که او درباره‌ی جمعیت دو هزار نفری کافران حرف می‌زند امّا از شیعه و سنی هیچ نمی‌گوید خودش گواهی بر این رویکرد است.



[1] «کشتار آمریتسار Amritsar Massacre یکی از فجایع ننگین انگلیسی‌ها در هند، در شهر آمریتسار در شمال غربی پنجاب که به فرمان دایر ژنرال انگلیسی، سربازان به روی جمعیتی در حدود پنج‌هزار نفر که در یکی از باغ‌های ملی برای شرکت در مراسم دینی جمع شده بودند، آتش مسلسل گشوند، و 400 نفر را مقتول و 1200 نفر را مجروح ساختند. امروزه اغلب مورخین معتقدند که جنایت ژنرال دایر در بیرون راندن نهایی انگلیسی‌ها از هند تأثیر مهمی داشته است. (به اختصار از دایرةالمعارف فارسی).» پانویس صفحه‌ی 112؛ اندیشه‌ی سیاسی در اسلام معاصر؛ نوشته‌ی حمید عنایت؛ ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی؛ انتشارات خوارزمی؛ چاپ اول دی 1362؛ چاپ ششم مهر 1392؛ قیمت 17000 تومان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۸

سر حسنعلی خان مستوفی در این کتاب، از خاطرات خود و از دیدارها و دوستی‌هایی که با مشاهیر جهان داشته می‌گوید، و تاثیر راهنمایی‌هایش را بر بسیاری از این مشاهیر بیان می‌کند و از حق عظیمی که در خلق بسیاری از شاهکارهای جهان و کشفیات بزرگ داشته است مثال‌هایی می‌زند. از مبلغی که به طور ناشناس به چارلی چاپلین داد تا فیلمش را بسازد، و کمکی که به انیشتین برای خروج از آلمان کرد، تا هدیه دادن باغچه‌ای از املاکش جهت احداث و تاسیس دانشگاه تهران. جهت تشویق پیکاسو و قوت قلب او، شعری برایش ارسال می‌کند و البته این شعر را حک شده بر صفحه‌ای دو کیلویی از جنس طلا برایش می‌فرستد تا پیکاسو را از مضیقه‌ی مالی دربیاورد.

شنیده‌ام برای بنده تابلو کشیده‌ای

چه زحمتی شما، جناب «پابلو»، کشیده‌ای

و البته که این مشاهیر هم از افتخار دوستی حضرت استاد به خود می‌بالیده‌اند و به این امر مباهات می‌کرده‌اند و احساس خود را نسبت به ایشان به صورت‌های گوناگون بیان می‌کرده‌اند: از شعری که آندره مالرو در مهمانی‌ای که دوگل به افتخار ایشان برگزار کرده بود در وصف ایشان خواند تا اشعاری که تاگور برای ابراز ارادتش برای ایشان می‌فرستاد.

*

hasanali-khan-mostofi

نمی‌دانم چرا خیال می‌کردم که مطالب این کتاب را قبلاً در روزنامه‌ی شرق می‌خوانده‌ام، اما طبق آن چه که در ابتدای کتاب تحت عنوان پیش‌گفتار و مثلاً به قلم میرزا حسین، پیشکار سر حسنعلی خان مستوفی آمده است، معلومم شد که این مطالب پیش از این در روزنامه‌ی همشهری و هفته‌نامه‌ی مهر چاپ می‌شده و من هم قاعدتاً در روزنامه‌ی همشهری می‌خوانده‌ام.

تفاوتی که خواندن این مطالب در روزنامه با کتاب دارد در این است که اینجا، نویسنده در مقدمه‌هایی که با عنوان‌های مختلف آورده شوخی بودن مطالب را نشان داده – البته نه صراحتاً ولی از لحن متن، شوخی بودنش پیداست- و اولین خاطراه‌ای هم که از سر حسنعلی خان مستوفی می‌آید آن چنان تابلو است که دیگر خواننده دوبه‌شک نمی‌ماند. امّا چون در روزنامه این مقدمه‌ها نبود و این پیوستگی که در کتاب هست هم در روزنامه وجود ندارد، و به خاطر این که این خاطرات لحن جدی دارند و ما هم بی‌اطلاع از وقایع تاریخی هستیم، مطالب شدیداً واقعی می‌نماید و مای مخاطب می‌مانیم که این شخصیت برجسته کیست که تا به حال هیچ از او نشنیده‌ایم.

من همان موقع‌ها از کسی شنیدم که برادر (یا برادرزاده؟) صادق هدایت این خاطرات را تکذیب کرده بود. یعنی این خاطرات را تا این حد جدی گرفته بودند.

*

نکته‌ای که در مورد چاپ این کتاب هست این که از 224 صفحه، 68 صفحه را به عکس‌های سر حسنعلی خان مستوفی و وقایع گفته‌شده در کتاب تخصیص داده‌اند که «یک کمی خیلی» زیاد است. خواننده وسط کار، یکهو، با پایان کتاب مواجه می‌شود.

*

قسمتی از متن: «اصالتاً مملکتی که ابن‌سینا، ابوریحان، رازی، پسران هیثم، غیاث‌الدین جمشید کاشانی، حضرت استادی سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، خوارزمی، خواجه نصیر و بسیاری عالمان گران‌قدر دیگر به جهان هدیه کرده است، چه نیازی به جعل افتخارات دارد؟»

*

خاطرات حسنعلی خان مستوفی؛ تقریر از حسنعلی خان، تحریر از میرزا حسین پیشکار، ویرایش حداقلی از ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ کتاب نیستان؛ چاپ اول 1392؛ قیمت 14000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۶