کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

چند وقتیه دارم کتاب «اندیشه‌ی سیاسی در اسلام معاصر» را می‌خونم. تا این جای کتاب، دو مورد از قساوت‌های انگلیسی‌ها را در سرزمین‌های مستعمره‌شان، نقل کرده. یکی را در پانویس مطلب قبلی آورده‌ام و حالا دوباره می‌گذارمش و یکی دیگه‌اش هم تازه است. این جنایت‌ها مربوط به دوران ماقبل تاریخ، یا قرون وسطی، یا پیش از دوران آزادی‌خواهی و دموکراسی‌طلبی و حقوق بشر نیست. مال همین قرن بیستمه.

اول تازه‌هه:

... وی برای اثبات نامنصفانه‌بودن انتقادهای غربی از این مسأله، به ماجرای دینشاوی اشاره می‌کند که در سال 1906 مایه‌ی خفت شدیدی برای مصریان شد. ماجرا این قرار بوده است که میان گروهی از سربازان انگلیسی که در حوالی دلتای نیل به شکار کبوتر مشغول بودند، و روستائیان دینشاوی نزاعی در می‌گیرد. چند افسر زخمی می‌شوند و یکی از آن‌ها بر اثر «شوک» وارده و آفتاب‌زدگی می‌میرد. سربازان انگلیسی به تلافی یک روستائی را می‌کشند؛ سپس پنجاه و دو روستائی را به دنبال آن دستگیر می‌کنند. در محاکمه‌ای که به ریاست وزیر عدلیه‌ی مسیحی، بطرس پاشا غالی ترتیب می‌دهند، چهار نفر از روستائیان به مرگ و بقیه به حبس با اعمال شاقه محکوم می‌گردند. روز بعد با نمایشی از بی‌رحمی و قساوت حکم را به اجرا می‌گذارند.

و این هم دومی:

کشتار آمریتسار Amritsar Massacre یکی از فجایع ننگین انگلیسی‌ها در هند، در شهر آمریتسار در شمال غربی پنجاب که به فرمان دایر ژنرال انگلیسی، سربازان به روی جمعیتی در حدود پنج‌هزار نفر که در یکی از باغ‌های ملی برای شرکت در مراسم دینی جمع شده بودند، آتش مسلسل گشوند، و 400 نفر را مقتول و 1200 نفر را مجروح ساختند. امروزه اغلب مورخین معتقدند که جنایت ژنرال دایر در بیرون راندن نهایی انگلیسی‌ها از هند تأثیر مهمی داشته است. (به اختصار از دایرةالمعارف فارسی).»

اندیشه‌ی سیاسی در اسلام معاصر؛ نوشته‌ی حمید عنایت؛ ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی؛ انتشارات خوارزمی؛ چاپ اول دی 1362؛ چاپ ششم مهر 1392؛ قیمت 17000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۰
طاها ربانی

با وجود تمام انتقاداتی که در ادامه به این کتاب خواهم کرد، امّا به شما توصیه می‌کنم این کتاب را بخرید. چون در این بی‌خیالی‌ای که ما نسبت به همسایگانمان داریم این کتاب حکم لنگه کفشی در بیابان را دارد. به این راحتی‌ها نمی‌شود کتابی پیدا کرد که هدفش شناساندن این کشور همسایه باشد. به لطف این کتاب، من تعداد ایالات پاکستان را فهمدیم؛ 4 تا: پنجاب و سند و بلوچستان و ایالت سرحدی شمالغرب و چند منطقه‌ی دیگر مثل کشمیر و یک منطقه‌ی قبیله‌ای نیمه‌خودمختار. شهرهای مهم این کشور را شناختم: اسلام‌آباد و لاهور و پیشاور و کراچی و کویته (که مترجم آن را کوئتا ترجمه کرده است؛ با این حال در نقشه‌ای که در کتاب آمده کویته نوشته‌اند) و ...

*

حالا که می‌خواهم بد این کتاب را بگم قبلش یک کمی تعریف این مجموعه کتاب‌ها را بکنم.

مجموعه کتاب‌های تاریخ جهان و ملل امروز، که نشر ققنوس منتشر می‌کند، به چند دلیل کتاب‌های بسیار خوبی هستند. اول این که به صورت فشرده، اطلاعات زیادی راجع به موضوع کتاب در اختیار خواننده می‌گذارند؛ دیگر این که موضوع کتاب‌ها متنوع است و این، دست مصرف‌کننده را در انتخاب باز می‌گذارد. سوم این که چاپ این دو مجموعه بسیار عالی کار شده. جلد سخت‌شان خیلی جذاب است. کاغذها را به هم دوخته‌اند و کتاب از هم درنمی‌رود. و علی‌رغم این کیفیت، قیمتشان هم نسبتاً مناسب است، البته اگر مثل من چاپ‌های سه-چهار سال پیش‌شان را بتوانید گیر بیاورید.

امّا آن چیزهایی که نقطه‌ی قوت این مجموعه هستند از یک نظر دیگر، نقطه ضعف آن‌ها هم محسوب می‌شوند. کتاب می‌خواهد به صورت فشرده اطلاعات زیادی را به مخاطب بدهد امّا این کار باعث می‌شود که هیچ کدام از اطلاعاتش عمق نداشته باشد. خواننده زیر بمباران اطلاعات می‌رود امّا چیز زیادی دستش را نمی‌گیرد.

و امّا انتقاد از این کتاب.

به نظر  نمی‌رسد نویسنده آشنایی عمیقی با پاکستان داشته باشد. نظراتش شبیه یک متخصص نیست؛ بیشتر شبیه نظرات مورد پسند عوام غربی است و از قبل جهت‌گیری‌اش مشخص است. برچسب‌های از پیش تعیین شده و پاپیولاری مثل «مسلمانان افراطی» یا این نظرِ مثلاً بی‌طرفانه و صلح‌جویانه که اسلام دین خوبی است و مایه‌ی همبستگی مردم پاکستان است و ...

از این دست نظرات عوامانه یکیش این است که پرویز مشرف را، که خیلی ازش تعریف می‌کند، مسلمان میانه‌رو می‌نامد، چون آبجو می‌خورد و در خانه‌اش سگ دارد!

کتاب هم بیشتر به نظر می‌رسد که با دیگاه توریست‌محور چاپ شده باشد. البته نه این که به قصد جذب توریست‌ها چاپ شده باشد، که انقدر بد پاکستان را می‌گوید که آدم جرأت نمی‌کند پایش را آن طرف‌ها بگذارد، امّا نگاه، نگاه توریستی است. توریستی که مهم‌ترین مسأله‌اش عرق‌خوری است و ذهنش تماماً درگیر این که کجا زن‌ها لباس بیشتری می‌پوشند و کجا کمتر. از یک جمعیت دوهزار نفری کافران پاکستان و ظلمی که بر آن‌ها رفته می‌گوید امّا هیچ از شیعیان نمی‌گوید. از دولت می‌گوید امّا از قوه‌ی قضائیه‌ای که به نظر می‌رسد قدرت زیادی دارد نمی‌گوید. از انگلستان می‌گوید امّا نه از ظلم و جوری که بر مردم هندوستان روا داشته‌اند. انگلستان انگار که قدرت خیرخواهی بوده، یا نهایتاً قدرت تاجرمسلکی بوده، که در میان دعوای هند و پاکستان فقط به خیر دو طرف فکر می‌کرده است. هیچ از مبارزه‌ای که ملّت هندوستان و پاکستان برای رهایی از یوغ انگلستان داشته‌اند نمی‌گوید. از کشتاری که انگلستان مثلاً در قضیه‌ی کشتار آمریتسار[1] کرده نمی‌گوید، امّا از دعوای هندو و مسلمان زیاد می‌گوید.

البته شاید انتظار زیادی باشد که در یک کتاب به این حجم و با این هدف گسترده به همه‌ی این مطالب پرداخت امّا رویکرد نویسنده هم به چنین مسیری نمی‌رسد. همین مطالب که او درباره‌ی جمعیت دو هزار نفری کافران حرف می‌زند امّا از شیعه و سنی هیچ نمی‌گوید خودش گواهی بر این رویکرد است.



[1] «کشتار آمریتسار Amritsar Massacre یکی از فجایع ننگین انگلیسی‌ها در هند، در شهر آمریتسار در شمال غربی پنجاب که به فرمان دایر ژنرال انگلیسی، سربازان به روی جمعیتی در حدود پنج‌هزار نفر که در یکی از باغ‌های ملی برای شرکت در مراسم دینی جمع شده بودند، آتش مسلسل گشوند، و 400 نفر را مقتول و 1200 نفر را مجروح ساختند. امروزه اغلب مورخین معتقدند که جنایت ژنرال دایر در بیرون راندن نهایی انگلیسی‌ها از هند تأثیر مهمی داشته است. (به اختصار از دایرةالمعارف فارسی).» پانویس صفحه‌ی 112؛ اندیشه‌ی سیاسی در اسلام معاصر؛ نوشته‌ی حمید عنایت؛ ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی؛ انتشارات خوارزمی؛ چاپ اول دی 1362؛ چاپ ششم مهر 1392؛ قیمت 17000 تومان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۸

اگر اهل سفرید و نمی‌دونید کجا برید این مجله می‌تونه راهنمای خوبی برای شما باشه. قیمت مجله (5000 تومان) در مقایسه با کیفیت مجله خیلی معقوله، و اگر مثل من سال‌هاست که هیچ به گشت و گذار نرفته‌اید می‌تونید از عکس‌های چشم‌نواز و قشنگ مجله لذت ببرید.

البته راستش این مجله از آن مجله‌های مورد علاقه‌ی من نیست. دلم می‌خواد گشت و گذار بروم، اما هیچ وقت نرفته‌ام. یکی از جذاب‌ترین بخش‌های سرزمین من عکس‌های دوبرگی‌اش هست که توی این شماره هم خیلی‌هاش از جاهای سرسبزه، و نه از جاهای بیابانی؛ اما دیدن عکس‌های باکیفیت دردی از آدم دوا نمی‌کنه. آدم وقتی عکس بستنی رو ببینه لذت می‌بره یا وقتی که بستنی توی دستش هست؟

مجله نوشته‌های مختلفی در زمینه‌های گوناگون هم داره، اما من که هیچ وقت ننشته‌ام بخوانمشان. مثلاً در این شماره، نوشته‌هایی از ناصرالدین شاه آورده‌اند. خوب، من اگر در مورد ناصرالدین شاه بخواهم چیزی بخونم می‌رم سراغ مجله یا کتابی که در مورد او اطلاعات جامعی بدهد، نه این که فقط ببینم ناصرالدین شاه از نظر گردش و تفریح چه کار می‌کرده و چه نظری داشته و چی گفته.

یا بخشی در مورد آشپزی در جاهای مختلف کشور داره. خوب، اگر من بخوام آشپزی بکنم، آن هم از روی راهنما (چه کار بعیدی)، نمیام توی مجله‌ی گردشگری دنبال دستور پخت بگردم.

به همین دلایله که من خودم پول برای این مجله نمی‌دهم. امّا باب میل من نبودن این مجله به این معنا نیست که باب میل بقیه هم نباشه. کیفیت مجله واقعاً بالاست و قیمتش هم، به نسبت بقیه‌ی مجلات، ارزان. حداقل به یک بار خریدنش می‌ارزد. امتحان کنید.

یک غر دیگه هم بزنم. نکته‌ای که در مورد صحافی مجله به نظرم می‌رسه اینه که صفحات مجله را باید با منگنه به هم چسباند و نه با چسب. دلیلش هم اینکه تصاویر دوبرگی در نزدیک عطف، خم می‌شوند و بخش عمده‌ای از تصویر در میان صفحه از دست می‌ره و خواننده هم از ترس ازهم‌پاشیدن مجله جرأت نمی‌کنه صفحه را کاملاً باز کنه (هر چند که به نظر می‌رسه صحافی این مجله خیلی خوبه و من با این که برگ‌های مجله را کاملاً پهن کردم ولی عطف از هم نپاشید).

همشهری سرزمین من 57ضمیمه‌ی رایگان کودکانِ مجله‌ی سرزمین من

سرزمین من، ماهنامه‌ی ایران‌شناسی و ایرانگردی (همراه با ضمیمه‌ی رایگان کودکان)؛ شماره‌ی پیاپی 57، تیر 1393؛ 5000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۷

سر حسنعلی خان مستوفی در این کتاب، از خاطرات خود و از دیدارها و دوستی‌هایی که با مشاهیر جهان داشته می‌گوید، و تاثیر راهنمایی‌هایش را بر بسیاری از این مشاهیر بیان می‌کند و از حق عظیمی که در خلق بسیاری از شاهکارهای جهان و کشفیات بزرگ داشته است مثال‌هایی می‌زند. از مبلغی که به طور ناشناس به چارلی چاپلین داد تا فیلمش را بسازد، و کمکی که به انیشتین برای خروج از آلمان کرد، تا هدیه دادن باغچه‌ای از املاکش جهت احداث و تاسیس دانشگاه تهران. جهت تشویق پیکاسو و قوت قلب او، شعری برایش ارسال می‌کند و البته این شعر را حک شده بر صفحه‌ای دو کیلویی از جنس طلا برایش می‌فرستد تا پیکاسو را از مضیقه‌ی مالی دربیاورد.

شنیده‌ام برای بنده تابلو کشیده‌ای

چه زحمتی شما، جناب «پابلو»، کشیده‌ای

و البته که این مشاهیر هم از افتخار دوستی حضرت استاد به خود می‌بالیده‌اند و به این امر مباهات می‌کرده‌اند و احساس خود را نسبت به ایشان به صورت‌های گوناگون بیان می‌کرده‌اند: از شعری که آندره مالرو در مهمانی‌ای که دوگل به افتخار ایشان برگزار کرده بود در وصف ایشان خواند تا اشعاری که تاگور برای ابراز ارادتش برای ایشان می‌فرستاد.

*

hasanali-khan-mostofi

نمی‌دانم چرا خیال می‌کردم که مطالب این کتاب را قبلاً در روزنامه‌ی شرق می‌خوانده‌ام، اما طبق آن چه که در ابتدای کتاب تحت عنوان پیش‌گفتار و مثلاً به قلم میرزا حسین، پیشکار سر حسنعلی خان مستوفی آمده است، معلومم شد که این مطالب پیش از این در روزنامه‌ی همشهری و هفته‌نامه‌ی مهر چاپ می‌شده و من هم قاعدتاً در روزنامه‌ی همشهری می‌خوانده‌ام.

تفاوتی که خواندن این مطالب در روزنامه با کتاب دارد در این است که اینجا، نویسنده در مقدمه‌هایی که با عنوان‌های مختلف آورده شوخی بودن مطالب را نشان داده – البته نه صراحتاً ولی از لحن متن، شوخی بودنش پیداست- و اولین خاطراه‌ای هم که از سر حسنعلی خان مستوفی می‌آید آن چنان تابلو است که دیگر خواننده دوبه‌شک نمی‌ماند. امّا چون در روزنامه این مقدمه‌ها نبود و این پیوستگی که در کتاب هست هم در روزنامه وجود ندارد، و به خاطر این که این خاطرات لحن جدی دارند و ما هم بی‌اطلاع از وقایع تاریخی هستیم، مطالب شدیداً واقعی می‌نماید و مای مخاطب می‌مانیم که این شخصیت برجسته کیست که تا به حال هیچ از او نشنیده‌ایم.

من همان موقع‌ها از کسی شنیدم که برادر (یا برادرزاده؟) صادق هدایت این خاطرات را تکذیب کرده بود. یعنی این خاطرات را تا این حد جدی گرفته بودند.

*

نکته‌ای که در مورد چاپ این کتاب هست این که از 224 صفحه، 68 صفحه را به عکس‌های سر حسنعلی خان مستوفی و وقایع گفته‌شده در کتاب تخصیص داده‌اند که «یک کمی خیلی» زیاد است. خواننده وسط کار، یکهو، با پایان کتاب مواجه می‌شود.

*

قسمتی از متن: «اصالتاً مملکتی که ابن‌سینا، ابوریحان، رازی، پسران هیثم، غیاث‌الدین جمشید کاشانی، حضرت استادی سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، خوارزمی، خواجه نصیر و بسیاری عالمان گران‌قدر دیگر به جهان هدیه کرده است، چه نیازی به جعل افتخارات دارد؟»

*

خاطرات حسنعلی خان مستوفی؛ تقریر از حسنعلی خان، تحریر از میرزا حسین پیشکار، ویرایش حداقلی از ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ کتاب نیستان؛ چاپ اول 1392؛ قیمت 14000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۶

در شماره‌ی اخیر مجله‌ی اندیشه‌ی پویا، شبه‌مصاحبه‌ای با داریوش آشوری چاپ شده است به قلم خانم مریم شبانی. چند شبه‌مصاحبه‌ی دیگر هم در این شماره چاپ کرده‌اند، مثلاً با نصرالله پورجوادی. نمی‌دانم عنوان دقیق این جور مطالب چی هست. باید در زبان روزنامه‌نگاران اسم خاصی داشته باشد اما من بلد نیستم.

شبه‌مصاحبه به این صورت است که می‌روند و با طرف گفتگو می‌کنند اما تنظیم مطلب به صورت سوال و جواب نیست، به صورت خاطره‌گویی و نقل است. «از او درباره‌ی فلان چیز پرسیدم و او با نگاهی حسرت‌بار به دوردست‌ها خیره شد و از نامرادی روزگار نالید.» شبه‌مصاحبه چیزی توی همین مایه‌هاست.

شبه‌مصاحبه‌ها هم مثل بقیه‌ی مطالب مجله می‌تواند خوب باشد یا بد. و شبه‌مصاحبه‌ی خانم مریم شبانی (و گویا رضا خجسته‌رحیمی) با داریوش آشوری جزو خوب‌ها نبود. در حالی که شبه‌مصاحبه با نصرالله پورجوادی جالب بود.

*

من با داریوش آشوری آشنایی‌ای ندارم. مدت‌هاست چنین گفت زرتشتِ چاپ پیش از انقلابش را گذاشته‌ام که بخوانم اما هنوز نخوانده‌ام. فقط ترجمه‌ی شهریارش را خوانده‌ام. به خاطر همین ناآشنایی، ممکن است که قضاوت صحیحی درباره‌ی کار مصاحبه‌گر نداشته باشم. مثلاً فکر کنید که کسی بخواهد شبه‌مصاحبه‌ای به همین شکل با محمد قائد دربیاورد. به هیچ صورت امکان ندارد که از دماغ فیل افتادگی از سرتاسر مطلب نبارد، حالا مصاحبه‌گر هر چقدر هم می‌خواهد تلاش بکند. اما به هر حال من در مقام مصرف‌کننده‌ی مجله و کتاب، از این نوشته خوشم نیامد و اشکالاتی به ذهنم رسید که می‌خواهم بیانش کنم، ولو همه‌ی این اشکالات صائب نباشند.

*

در یک قسمت متن نقل قولی از داریوش آشوری می‌آورد که کلمات «سوکسه» و «پرابلم» و «آوانگارد» در آن آمده‌اند. من نمی‌دانم آیا داریوش آشوری قائل به استفاده از کلمات خارجی در زبان فارسی هست یا نه، اما این که در یک پاراگراف یک‌دفعه این همه کلمه‌ی خارجی، و نامعمول در گفتار عامه‌ی مردم، آمده است و بعد در بقیه‌ی متن، صحبت‌ها به همان زبان عادی و عامه‌فهم پیگیری شده و هیچ نشانه‌ای از اصرار بر این گونه صحبت کردن نیست، باعث شده یکدستی متن از بین برود و من خواننده هم نمی‌توانم هدف از این کار را بفهمم.

*
andishye-pooya-16

در جایی دیگر از متن، از داریوش آشوری نقل قول می‌شود که گفته  من همه‌ی چیزهایی را که باید با خودم می‌آوردم آورده‌ام و هر چه را که نیاورده‌ام حتماً ارزشی نداشته است که بخواهم با خودم بیاورم. خوب، این حرفی عادی است و در عین حال حرف بی‌اهمیتی هم هست. هر کس دیگری هم که بخواهد دست به مهاجرت بزند چیزهای مهم را با خودش می‌برد و آن چیزهایی را که نمی‌برد، حداقل، در آن درجه‌ی اهمیت نبوده است و شاید کلاً هیچ اهمیتی برایش نداشته که با خودش نبرده است. لحن آشوری هم به نظر نمی‌رسد که از سر تحقیر دیگران باشد. او یک حرف عادی و معقولی را به زبان آورده است. اما تبدیل این حرف دورهمی و خودمانی به نوشته طوری شده است که گویی داریوش آشوری دارد از آن طرف بیلاخی به هر چه که در پشت سر گذاشته حواله می‌دهد.

*

بنا به ماهیت شبه‌مصاحبه، نویسنده به حواشی گفتگو و وضعیت محیط و نحوه‌ی برخورد طرف گفتگو هم می‌پردازد، اما این کار را به صورت خیلی آبگوشتی و بی‌مزه‌ای انجام می‌دهد. توصیفاتش زورکی است، گویی که مجبور بوده برای حفظ قالب، این توصیفات را هم اضافه کند، یا برای رسیدن به تعداد کلمات مورد نظر، به متن آب بسته است. محض مثال قسمتی از متن را می‌آورم:

«نگاهی به هم کردیم و فکر کردیم شاید الان وقتش باشد که درباره‌ی یک تجربه‌ی خاص در زندگی شخصی داریوش آشوری از او بپرسیم، حالا یا پاسخ می‌داد و یا می‌خواست که بحث را بگذاریم و بگذریم. می‌خواستیم درباره‌ی مدتی که در پاریس با همسرش یک رستوران دایر کردند بیشتر بدانیم و این که اصلاً چه شده بود که به وادی رستوران‌داری پای گذاشته بود؟ پرسیدیم. حالت صورتش اصلاً تغییر نکرد. خب! خیالمان راحت شد که حداقل از سوال بدش نیامده و بعد که خنده پهنای صورتش را پر کرد فهمیدیم که انگار سوال بدی هم نپرسیدیم.»

خوب؟ که چی؟ از این حواشی گفتگو چه چیزی نصیب من مخاطب می‌شود؟ هیچ. اگر حذف بشوند چه چیزی از متن کم می‌شود؟ هیچ.

*

خانم شبانی در جایی از مطلب به «رضا» هم اشاره می‌کند. من دقیقاً نمی‌دانم چقدر در فرهنگی که نویسنده زندگی می‌کند، این طور اشاره‌های خودمانی ممکن است اشکال داشته باشد. تا جایی که می‌دانم در بعضی از این فرهنگ‌ها که بیشتر متعلق به پایتخت باید باشد این امر نه تنها اشکالی ندارد که اگر به غیر از این صورت خطاب شوند جایی از روابطشان ایراد دارد. شاید هم خانم شبانی و رضا خجسته‌رحیمی زن و شوهر باشند، من چه می‌دانم. اما این طور خودمانی صحبت کردن در مجله‌ای رسمی قرار است چه پیامی به مخاطب بدهد؟ این فرهنگ مطمئنا فرهنگ رسمی کشور نیست، و تا جایی که من اطلاع دارم فرهنگ عامه‌ی مردم کشور هم نیست؛ زن و شوهرها در مجامع رسمی، همدیگر را با اسم صدا نمی‌کنند. قرار است من با نویسنده و «رضا» احساس صمیمیت کنم؟ آیا من هم می‌توانم اگر خواستم مطلبی برای مجله بفرستم «رضا» یا «مریم» را مخاطب قرار بدهم؟ آیا قرار است صمیمیت بین «رضا» و «مریم» را بفهمم؟ به چه قصد و هدفی؟ نمی‌دانم. شاید در نشریات خارجی روال همین باشد، اما در آنجا استادان دانشگاه با اسم صدا می‌شوند (علی قول رضا امیرخانی در کتاب داستان سیستانش، اگر اشتباه نکنم) و با لباس‌های راحت و نه با کت و شلوار در مجامع علمی شرکت می‌کنند.

شاید هم دارم سخت می‌گیرم. جلال و سیمین هم در همین کشور زندگی می‌کرده‌اند. ولی به هر حال به من که نچسبید.


اندیشه‌ی پویا؛ سال سوم، شماره‌ی شانزدهم، خرداد 1393؛ قیمت 9000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۶