کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب که نمی‌خونیم. حداقل از فیلم‌هایی که دیده‌ام بگم.

فیلم‌هایی که توی این یکی دو هفته دیدم.

سیکاریو: 8 از ده. (خطر اسپویل) به‌نظرم فیلم نسبتاً معرکه‌ای بود. درواقع یه سکانسش بود که کل فیلم را برام جذاب کرد. صحنه‌ی تیراندازی توی ترافیک. شاید بشه گفت شبیه صحنه‌ی تیراندازی فیلم مخمصه. نه به اون طولانی‌ای ولی با تعلیق نفس‌گیر. البته از جذابیت چشم‌های خمار بنیچیو دل تورو، که دیگه میان‌سال شده، هم نمی‌شه گذشت.

بلک مس: راستش هنوز از امتیازش مطمئن نیستم، ولی می‌تونم بگم که کارگردان به یه ایده‌ی نسبتاً عالی گند زده. البته شاید اگر داستان را اون‌جوری که به‌نظر من بهتر می‌رسه می‌ساخت، نهایتاً یه کپی از پدرخوانده می‌شد. بااین‌حال، از این همه ایده‌ی خوب استفاده نکرده. گانگستری که محبوب محرومان و ازکارافتادگانه، پلیسی که انقدر به رفاقت اهمیت می‌ده که درنهایت حاضر نمی‌شه علیه رفیقش شهادت بده و به زندان ابد می‌افته، خبرچینی که هیچ‌وقت اطلاعات ارزشمندی به پلیس نمی‌ده چون با ایده‌ی خبرچینی مخالفه، آدمی که با تمام ثروتمندی و قدرتش همه‌ی دلبستگی‌هاش را از دست داده به‌جز کمک به ارتش جمهوری‌خواه ایرلند و... همه‌ی این ایده‌ها به‌نفع سیستم خراب می‌شن. چقدر حرص آدم درمیاد بابت ازبین‌بردن این همه ایده‌ی خوب.

جاج: فیلمی که مسعود فراستی ازش تعریف کرد، و فکر می‌کنم فیلم خوبی هم بود، اما هیچ آدم را شگفت‌زده نمی‌کنه. شاید من هم از اون آدم‌های فست‌فودی‌ای هستم که ارزش غذای ساده و بی‌ادویه، اما گوشت‌دار، را نمی‌فهمم. شاید هم امثال فراستی از ادویه سردرنمیارن.

بریج آو اسپایز: مثل جاج. هیچ آدم را شگفت‌زده نمی‌کنه. تام هنکس خیلی دلنشینه. از فیلم‌های اسپیلبرگ هیچ‌وقت کیف نکرده‌ام.

د رونانت
: از اون فیلم‌هایی که آدم را شگفت‌زده می‌کنه! صحنه‌ی مبارزه‌ی دی‌کاپریو با خرس معرکه بود. حس کلی فیلم مثل حسیه که از خوندن داستان‌های جک لندن به آدم دست می‌ده. مبارزه‌ی بدوی و خشن با طبیعت. چقدر جک لندن شگفت‌انگیزه. مسعود فراستی از فیلم قبلی این کارگردان، بردمن، بد می‌گه، اما اون فیلم جزو فیلم‌های تاپ عمر منه. امان از اون صحنه‌ی بردمن که دختره برمی‌گرده تو روی پدرش. امان.

اینسایداوت: کارتون خیلی خوبی بود، اما اون کارتونی که من را اسیر کرد شرکت هیولاها بود. شاید هم دارم ذائقه‌ام را از دست می‌دم.

اسپات‌لایت: فیلم خوبی درباره‌ی مشکلات داخلی آمریکا. به ما چه.

مریخی: فیلمی درباره‌ی موفقیت. پایان خوش. بدون تلخی. قدم‌به‌قدم تا پیروزی. یه کم عجیبه از کارگردان‌های بزرگ. ولی تجربه‌ی خوب و شیرینی بود. فیلم جریان اصلی به همین‌ها می‌گن؟ حتی فیلم بریج آو اسپایز هم انقدر مثبت نبود. توی بریج آو اسپایز وکیله مجبوره با هر دو طرف بجنگه. این‌جا همه با هم دست‌به‌یکی می‌کنند تا قهرمان فیلم پیروز بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۳
طاها ربانی
می‌خوام به‌سبک وبلاگ ترجمان، به دو تا نوشته لینک بدم. (الان که نگاه کردم، دیدم انگار اون وبلاگی که حسین درخشان می‌نوشت و توش لینک به مطالب جالب می‌داد تعطیل شده.) آدرس وبلاگ ترجمان : http://tarjomaan.com/weblog

1-
درآمدی بر آمریکاستیزی
این نوشته‌ای است در دفاع از وجهه‌ی امپریالیستی آمریکا. چرا آمریکا در ویتنام جنایت کرد؟ چون قبل از اون فرانسوی‌ها جنایت می‌کرده‌اند. و چون فرانسوی‌ها احمق‌اند، پس آمریکایی‌ها خوب‌اند. چیزی که چنین متنی را مهم می‌کند ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند و چاپ در مجله‌ی بخارا است.

2- ورود آیت‌الله مصباح به سیاست اشتباه بود
مصاحبه با عباس سلیمی‌نمین درباره‌ی هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله مصباح. سلیمی‌نمین چهره‌ی جذابی است برای اینکه بلند حرف می‌زند. ولی به نظر من نگاهش منسجم نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۱
طاها ربانی

کتابی که اخیراً خوانده ام «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» نوشته‌ی  الکسی دو توکِویل و ترجمه‌ی محسن ثلاثی است.

الکسی دو توکویل در اوایل قرن نوزدهم به دنیا آمده و در اواسط این قرن فوت کرده. گویا سیاستمدار هم بوده و منصب وزارت خارجه را مدتی در دست داشته. تا جایی که من متوجه شدم دو کتاب مهم دارد. یکی همین کتابی که نام بردم و دیگری «دموکراسی در آمریکا».

انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن

نکته ای که در خواندن این کتاب به ذهن من رسید این بود که توکویل تکلیف آدم را مشخص نمی‌کند. مثل پزشکی است که وقتی بیمار پیشش رفته، شروع می‌کند به توصیف بیماریش و جزئیات دقیقی از بیماری را تشریح می‌کند، اما دست آخر نسخه نمی‌دهد. این نگاه در کتاب ادموند برک، «تأملاتی بر انقلاب در فرانسه»، نبود. ادموند برک از همان ابتدا مخالفت خودش را با انقلاب فرانسه اعلام می‌کند و تمام کتاب را در باب دلایل این مخالفت حرف می‌زند. الان به ذهنم رسید که شاید توکویل محافظه‌کاری پیشه کرده و در زمانه‌ای که، احتمالاً، انقلاب فرانسه جنبه‌ای مقدس به خودش گرفته بوده، ترجیح داده که صراحتاً انقلاب را نکوهش نکند. به‌هرحال، توکویل چندین بار از کتاب ادموند برک نام می‌برد و هرچند گویا با زاویه‌ی نگاه برک مخالف است، اما تیزبینی او را می‌ستاید.

انقلاب فرانسه در سال 1789 به‌پا شد. توکویل برای بررسی پیشینه‌ی این انقلاب، بارها در تاریخ رفت‌وآمد می‌کند و در قرن هفدهم و هجدهم عقب‌وجلو می‌رود. این رفت‌وآمدها من را که با خود انقلاب فرانسه آشنایی نداشتم، چه برسد به تاریخ فرانسه، کمی گیج می‌کند. کمبود استعداد فرانسوی‌ها در نام‌گذاری پادشاهان‌شان هم مزید بر علت می‌شود. تا جایی که من فهمیدم تا شانزده «لوئی» پادشاه این کشور بوده‌اند. تشخیص لوئی «خوبه» از لوئی «بده» و لوئی «باعرضه‌هه» از لوئی «بی‌عرضه‌هه» کار چندان راحتی نیست.

در کتاب «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن»، نویسنده با زبانی شفاف عمق مشکلات ساختاری رژیم قبلی را بیان می‌کند. خواننده تقریباً هیچ‌کجا در فهم متن درنمی‌ماند و احتیاجی به اطلاعات تخصصی ندارد، برخلاف کتاب ادموند برک، «تأملاتی بر انقلاب در فرانسه»، که در اواخر کتاب، بحث درباره‌ی حقوق و همین‌طور امور مالی چنان تخصصی می‌شه که من نافهمیده رهاش کردم. ترجمه‌ی کتاب هم بسیار روان است، هرچند با نگاه عیب‌جویانه‌ی ویراستاری می‌شود به آن اشکال گرفت؛ مثلاً «آنچه که»های پراکنده در کل کتاب که «که‌»اش اضافی است و باید حذف شود. درمقابل، ترجمه‌ی کتاب ادموند برک جالب نیست و نیاز به ویراستاری جدی‌ای دارد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۴
طاها ربانی

مدت‌ها است مطلبی در این وبلاگ نگذاشته‌ام. بدم نمی‌آد دوباره نوشتن را شروع کنم. احتمالاً کمی طول می‌کشه تا دوباره دستم راه بیفته، البته اگر راه بیفته. فعلاً این نوشته را درباره‌ی کتاب «بنیادهای علم سیاست،» نوشته‌ی عبدالرحمن عالم و چاپ نشر نی، بخونید، تا ببینیم خدا چی می‌خواد.


تموم نشد، اما تحمل من تموم شد. پنجاه شصت صفحه‌ی آخر را دیگه رها کردم.
احتمالاً خلاصه‌ی ده‌ها کتاب دیگر است. چنین خلاصه‌نویسی‌هایی شاید برای نویسنده خوب باشد، اما برای خواننده منفعتی ندارد. نظرات ده‌ها اندیشمند را آورده، درحالی‌که مخاطب مبتدی این کتاب با هیچ‌کدام آشنا نیست و با هیچ‌کدام هم آشنا نمی‌شود، مگر اینکه خیلی زور بزند و فقط اسامی این اندیشمندان را حفظ کند.
ایده‌ای که پشت چنین کتاب‌هایی هست این است که می‌شود دنیا را در فهرستی چندشماره‌ای انتزاع کرد. دنیای پیچیده‌ی بیرون را با شماره‌های یک، دو، سه شناخت. مفاهیم عظیم تاریخ‌ساز را بدون دانستن پیش‌زمینه و تاریخشان درک کرد. اندیشه‌های اندیشمندان بزرگ را، بدون دانستن خودشان و زمانه‌شان، در چهار خط فهمید.
کتابی است بسیار مناسب تست‌زنی، بدون اینکه هیچ عمق و هیچ شناخت درستی به شما بدهد.

بنیادهای علم سیاست
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۶
طاها ربانی

در ورودی را به سالن لخت و نیمه‌تاریک خانه باز می‌کند. نوری که معلوم نیست نور صبح است یا غروب از پشت پرده‌های ضخیم، تاریکی خانه را کمرنگ می‌کند.
داد می‌زند: زن! کجایی؟ و قدم به داخل می‌گذارد. خانم؟!
فکر می‌کند «یعنی جایی رفته؟»
خانمم؟ عزیزم؟ لحن صدایش با هر بار صدا زدن آرام‌تر می‌شود.
فکر می‌کند حالا که خسته به خانه آمده لبخند همسرش چقدر آرامشش می‌دهد.
خنده‌ی شاد او را به یاد می‌آورد و چهره‌اش را وقتی که در خیابان با هم می‌رفتند.
لحظه‌ای خشم در دلش زبانه می‌کشد. لبخند زنش به او نبود. به مرد بیگانه‌ای بود.
میانه‌ی سالن ایستاده است. چه وقت روز است؟ صبح یا بعدازظهر؟
تصویری که در ذهن داشت کمی تغییر می‌کند. فاصله‌اش با زن زیاد می‌شود. او نیست که در کنارش می‌رود. زن با مرد دیگری است.
آن زن که همسرش نیست.
خنده‌اش می‌گیرد. خاطره‌ی عابری بیگانه را با همسرش اشتباه گرفته است.
«حافظه عجب چیز غریبی است. ببین چطور آدم را گول می‌زند»
در ذهنش دنبال چهره‌ی او می‌گردد. به در و دیوار سالن نگاهی می‌اندازد. موکتی رنگ و رو رفته کف افتاده است.
با خودش فکر می‌کند گرسنه است. خیال می‌کند اگر اسمش را با میم مالکیت بگوید جوابش را می‌دهد.
در ذهنش تکرار می‌کند «اگر اسمش را با میم مالکیت بگم جوابم را می‌ده».
ایستاده و ساکت، وسط سالن مانده است.
با خودش می‌گوید حالا که لباس پوشیده برود و از سر کوچه چیزی بخرد که گرسنه نماند.
به لباس‌هایش نگاه می‌کند. با این پیژامه و عرق‌گیر کجا رفته بودم؟
لای پرده‌ها منفذی نیست. هیچ باریکه‌ی نوری به داخل نمی‌تابد که معلوم کند صبح است یا غروب. داخل، همه چیز کدر و مبهم است.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۲
طاها ربانی

این مطلبی است که در مجله‌ی آمریکن‌کانزرویتیو کار شده. این مجله را در مهرنامه معرفی کرده بود و من از معرفی‌اش خیلی خوشم آمد. اصل مطلب زیر را در این لینک http://www.theamericanconservative.com/the-dual-crisis/  می‌توانید بخوانید.


با اینکه این دو بحران با هم فرق دارند، با این حال فقط یک دولت آمریکا وجود دارد که باید از پس این دو بحران بربیاید، امًا دولت آمریکا در این دو بحران خیلی ضعیف عمل می‌کند. اسرائیل چند روزی نفس راحتی کشید چون (گویا) جدائی‌طلبان اوکراین یک هواپیمای غیرنظامی را در آنجا ساقط کردند: برای چند روز توجه جهان کاملاً منحرف شد.  حمله به هواپیما مطمئناً اتفاقی بوده است: شورشیان اوکراین پیش از این هواپیمای حامل تجهیزات نظامی دولت کیف را ساقط کرده بودند، و هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای حمله به هواپیمای حامل غیرنظامیان مالزیایی ندارند. کشتن 300 آدم غیرجنگی اگرچه بی‌پیشینه نیست، وحشتناک هست؛ آخرین باری که تراژدی‌ای در چنین سطح اتفاق افتاد وقتی بود که ناو یو‌اس‌اس وینسنس در سال 1988 هواپیمای ایرانی را با هواپیماهای جنگی اشتباه گرفت و آن را در خلیج فارس سرنگون کرد.

ولادیمیر پوتین ،که دولتش شورشیان را به موشک‌های ضدهوایی مجهز کرده است، باید این اشتباه را بپذیرد و تأسفش را ابراز کند. با این حال علت اصلی بحران اوکراین همان چیزی است که پیش از سقوط هواپیمای MA-17 بود: اقدام تهاجمی غربی‌ها برای الحاق اوکراین به قلمروی غرب، که قرار بود اوج آن پیوستن اوکراین به اتحاد ناتو باشد. این غرب بود که کودتا را تشویق و ترغیب کرد؛ کودتایی که شعله‌ی جنگ داخلی را در اوکراین روشن کرد. حتّی هوشیارترین رسانه‌ها نیز این مسأله را نادیده گرفتند یا متوجهش نشدند: شاید تنها نویسنده در رسانه‌های آمریکایی یا اروپایی که سخت تلاش کرد تا این موضوع را در اذهان عمومی زنده نگه دارد جناب آقای پیتر هیچنس بود. ستون ثابت و وبلاگ او در  Mail Online یک از معدود آوردگاه‌هایی در رسانه‌های بزرگ است که تلاش می‌کنند این بحران را از نظر تاریخی به فهم درآورند.

به نظر می‌رسد این دو بحران اوباما را تحت فشار قرار داده است. روز دوشنبه او علناً برای ولادیمیر پوتین شاخ و شانه کشید که باید شورشیان اوکراینی را مجبور کند تا به کارشناسان سقوط اجازه‌ی دسترسی آزاد به منطقه را بدهند (که البته شکی نیست که باید این کار را بکنند). در همان حال کاخ سفید استارت تحریم‌های جدید علیه روسیه را زد؛ روسیه‌ای که گناه بزرگش اقداماتی است که جهت جلوگیری از تبدیل اوکراین به برج دیده‌بانی ناتو انجام داده است (اگر بیست سال دیگر، چین از کودتایی ضد آمریکایی در مکزیک حمایت بکند، آن وقت شاید بریگاد ضد پوتین بتواند کمی با او همذات‌پنداری کند.) چیزی که در بیانیه‌ی اوباما بیش از همه اعصاب‌خردکن است لحن ارباب‌وار اوست. امّا آنچه که در این بیانیه به طور ضمنی مفروض دانسته شده، که مسکو مسئولیت مستقیم این حادثه را بر عهده دارد و باید بابت هرآنچه که شورشیان اوکراین با سلاح‌های تامین‌‌شده از سوی روسیه انجام می‌دهند مجازات شود، ارزش موشکافی را دارد.

اگر مسکو از این بابت مسئول است، آن وقت آمریکا بابت تلفاتی که اسرائیل در غزه به بار می‌آورد، از جمله صدها غیرنظامی بی‌گناه که بسیاری از آن‌ها کودک هستند، چقدر مسئول است؟ برخلاف شورشیان اوکراین، اسرائیلی‌ها کاملاً آموزش‌دیده‌اند و دقیقاً می‌دانند که چه کار می‌کنند. آیا سناتورهایی که در حمایت از اسرائیل به اتفاق آراء مصوبه تصویب می‌کنند (100 رای به صفر رای، عین کره‌ی شمالی!) مسئولیت کارهای اسرائیل را بر عهده دارند؟

جان کری چقدر مسئولیت دارد؟ او جمله‌ای گفت که در جدول جملات بی‌معنایی که وزرای خارجه‌ی آمریکا در طول تاریخ بیان کرده‌اند به احتمال زیاد در صدر قرار می‌گیرد: حماس «اسرائیل را در محاصره گرفته است». فکر می‌کنید جان کری در مورد محدودیت‌هایی که اسرائیل «در مواقع عادی» بر غزه تحمیل می‌کند چیزی می‌داند؟ اسرائیل جمعیت غزه را کنترل می‌کند: آن‌ها تصمیم می‌گیرند که چه کسی وارد شود و چه کسی خارج شود. اسرائیل است که تصمیم می‌گیرد آیا اهالی غزه می‌توانند قطعات یدکی برای تجهیزات تصفیه‌ی آب را وارد کنند یا نه. اسرائیل است که تصمیم می‌گیرد آیا اهالی غزه می‌توانند فرودگاه بسازند، یا اهالی غزه می‌توانند برای رفتن به دانشگاه از آنجا خارج شوند یا نه. اسرائیل است که تصمیم می‌گیرد که آیا ماهی‌گیران غزه می‌توانند در دریا ماهی بگیرند یا نه. و حالا، راهبر دیپلماسی آمریکا، با قیافه‌ای جدی، اعلام می‌کند که اسرائیل تحت محاصره‌ی حماس است. آیا کری درک می‌کند که خواسته‌های رسمی حماس برای آتش‌بس، که البته رسانه‌های آمریکا هیچ وقت هیچ ذکری از آن به میان نیاوردند، تقریباً همه به برداشتن محاصره‌ی غزه اختصاص دارد؟

با این حال هنوز می‌توانیم سوسوی تلاش‌هایی را ببینیم که برای خروج از زندان رسانه‌های آمریکایی انجام می‌شود. آیپک ظاهراً می‌تواند بر گفته‌های جان کری، بر گفته‌های اوباما، و بر گفته‌های 100 سناتور درباره‌ی خاورمیانه اثر بگذارد. امّا قطره قطره، نشانه‌هایی از ته‌مانده‌ی حرفه‌ای‌گری در رسانه‌های آمریکا در حال تراوش است.  ولف بلیتزر در سی‌ان‌ان زمان زیادی را صرف مصاحبه با تحلیل‌گران دفاعی اسرائیل می‌کند، امّا چیزی وجود دارد که او را مجبور می‌کند تا محترمانه به صحبت‌های مصطفی برغوثی نماینده‌ی پارلمان فلسطین نیز گوش دهد. هنان اشروی در ای‌بی‌سی ظاهر می‌شود. این اتفاق نمی‌توانست بیفتد اگر موج بیزاری یهودیان آمریکا از رفتار اسرائیل نبود. این بیزاری ما را دعوت می‌کند به نگاهی عمیق‌تر به ابعاد اخلاقی سیاست‌های اسرائیل، و شاید این دعوت را هیچ صدای غیریهودی‌ای نمی‌توانست به این صورت انجام دهد. وقتی نویسنده‌ی برجسته‌ای همچون نائومی ولف در صفحه‌ی فیسبوکش چنین می‌نویسد:

«تمام قوانین جنگی و تمام قوانین بین‌المللی در این حملات به غیرنظامیان غزه دارد زیر پا گذاشته می‌شود. من در کنار مردم غزه می‌ایستم، دقیقاً به این خاطر که اگر مردم بیشتری در کنار یهودیان در آلمان ایستاده بودند شاید اوضاع به گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد. من در کنار مردم غزه می‌ایستم به این خاطر که هیچ کس در کنار ما نایستاد.»

آن وقت است که هجوم اسرائیل در جایگاه درست خودش قرار می‌گیرد.

بدیهی است که سازمان‌های رسانه‌ای بزرگ‌تر تا این حد جلو نرفته‌اند. امًا داشتن چند گزارشگر در غزه در طول تاخت و تاز اسرائیل، این جنگ را از جنگ‌های قبلی متمایز ساخته است. وقتی یکی از خبرنگاران سی‌ان‌ان می‌تواند واکنش غریزی‌اش را توئیت کند، هنگامی که اسرائیلی‌ها را می‌بیند که در آمفی‌تئاتری موقتی گرد هم آمده‌اند تا برای حملات هوایی به فلسطینیان بی‌دفاع هلهله کنند، یعنی که تغییری از زمین تا آسمان در آگاهی مردم اتفاق افتاده است. شاید آیپک هنوز بر کاپیتول‌هیل [محل کنگره‌ی آمریکا] تسلط داشته باشد و ترس در دل بخش‌های اجرایی بیندازد امّا نمی‌تواند تا ابد چشم و گوش آمریکاییان را بر روی وقایع خاورمیانه ببندد. همین الان هم فاصله‌ی زیادی بین نظرات جامعه‌ی آمریکا و نوکران لابی‌ها در کاپیتول‌هیل وجود دارد. به نظر می‌رسد این امر حتمی است که روزی دولت آمریکا بازتاب‌دهنده‌ی این واقعیات خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۵
طاها ربانی

کتاب کوری جزو ادبیات منحط است. هیچ چشم‌انداز روشنی از انسانیّت نشان نمی‌دهد و شخصیّت مثبت داستان که همسر مرد دیگری است، وجه ممیّزش و هنرش نسبت به دیگران این است که مثلاً وقتی می‌بیند شوهر کورَش با زنی دیگر خوابیده به روی شوهرش نمی‌آورد و یا در جای دیگر، به سردسته‌ی قلدران آنچه را که از تنش می‌خواهد می‌دهد و این علی‌رغم این است که او می‌بیند و دیگران نمی‌بینند و او فرصت کشتن سردسته‌ی قلدران را دارد امّا ترجیح می‌دهد خواسته‌ی او را برآورده کند. و لابد ما باید از این همه انفعال و بی‌جهتی پی به شخصیّت فداکار زن ببریم، که نمی‌بریم.

در تمام این داستان همه وقتی موقعیّتشان در خطر می‌افتد وجه پلید درونشان را آشکار می‌کنند. دولتمردان و فرماندهان نظامی تا وقتی که کور نشده‌اند کورها را از جامعه جدا می‌کنند که مبادا بیماریشان آن‌ها را آلوده نکند. بعد هم که همه‌ی مردم دچار کوری می‌شوند هیچ کس از خود بزرگ‌منشی و جوان‌مردی و شرف نشان نمی‌دهد. همه، همه‌ی همه، وجه پلید خود را در این آزمایش نشان می‌دهند.

بیایید این کتاب را مثلاً با کتاب جاده نوشته‌ی کورمک مک‌کارتی مقایسه کنیم. در آنجا هم واقعه‌ای آخرالزمانی رخ داده و قدرت مرکزی از بین رفته است. در آنجا هم وجه پلید خیلی‌ها نمایان می‌شود. بعضی حتّی به آدم‌خواری رو آورده‌اند. امّا نور امید هیچ‌وقت کاملاً از بین نمی‌رود. پدر و پسر در جادّه‌ای به سوی سرنوشت خود رهسپارند. پدر تمام توان خودش را برای حمایت از پسر به کار می‌گیرد. در جایی از جادّه با غریبه‌ای روبه‌رو می‌شوند و پدر که آگاه از خطر غریبه‌هاست به او به چشم دشمن نگاه می‌کند، امّا پسرک برای او دل می‌سوزاند و پدر را مجبور به کمک به او می‌کند. در آخر داستان هم که پدر با وضعیّتی غم‌انگیز می‌میرد برای پسرک یاوری دیگر می‌رسد و او را به سمت فردایی امیدوارانه‌تر می‌برد.

کوری

تفاوت این دو داستان در همین است. یکی حتّی در تاریک‌ترین اوضاع هم امیدبخش است و دیگری به جز پستی و پلیدی چیزی نشان نمی‌دهد.

داستان جادّه به شدّت تلخ است. این تلخی ناشی از تقابل بین خیر و شر است. امّا در کوری خیر و شرّی وجود ندارد. فقط تسلیم‌شدگان شر، و شرورها وجود دارند، و تسلیم‌شدگان شر هم فقط به خاطر قدرت نداشتن است که شرور نشده‌اند. در نتیجه کوری تلخ نیست، حال‌به‌هم‌زن است.

در سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج، کورت ونه‌گات هم حرف از تسلیم شدن در برابر وضع موجود می‌زند. می‌گوید «بله، رسم روزگار چنین است» امّا در آنجا تسلیم نه از سر بی‌عملی و انفعال است که به خاطر این است که تلاش می‌کنند امّا قدرتی ندارند. ونه‌گات از موضوع روز حرف می‌زند و با شرح بمباران درسدن، آبروی سیاستمداران را می‌برد. او کسی است که در جبهه جنگیده امّا حالا می‌فهمد که آلت دست قدرتمندان بوده است. امّا در کوری کسی نمی‌جنگد. 

ایراد دیگری که کوری دارد رو بودن و تخت بودن داستان است. اگر در جادّه آدم‌های خوب در جایی قساوتی به خرج می‌دهند، اگر در برادران کارامازوف همه‌ی آدم‌ها در درون خود طیف خاکستری دارند و در جاهایی رو به سیاهی می‌آورند و در جاهایی نزدیک به سفید می‌شوند، و اگر در سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج آدم‌های خوب عامل کارهای شیطانی هستند، در کوری همه پلیدند. و این پلیدی ناشی از حقارت است. آدم‌های حقیر نمی‌توانند در شرایط سخت از خود شرف و بزرگ‌منشی نشان بدهند. 


کوری؛ ژوزه ساراماگو؛ مهدی غبرائی؛ چاپ اول 1378؛ نشر مرکز

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۰۸:۳۹
طاها ربانی

 

اولاً این کتاب حبیبه جعفریان نیست. یعنی حبیبه جعفریان نویسنده‌ی کتاب نیست. البتَه در شناسنامه‌ی کتاب هم ننوشته‌اند که نویسنده‌اش است. در واقع ننوشته‌اند چه چیزش است. نویسنده؟ مصاحبه‌گر؟ ویراستار؟ «به کوشش»؟

کتاب مجموعه‌ای است از چند مصاحبه به علاوه‌ی دو سه متن دیگر که نویسنده‌های مختلفی دارد. خوب البتّه مصاحبه‌ها کار حبیبه جعفریان است امّا نوشتن نام او زیر عنوان کتاب به خواننده این احساس را می‌دهد که دارد کتابی از خود او را می‌خواند، و برای منی که از نوشته‌های او خیلی خوشم می‌آید و زمانی آرزو می‌کردم کاش کتاب یا رمانی می‌نوشت (و خوب، الان چنین آرزویی ندارم. چون به نظرم می‌رسد نوشته‌هایش فقط در قالب روزنامه و مجلّه مناسبند و قلمش مناسب متن‌های بلند، در حدّ کتاب نیست) این کار مایه‌ی گمراهی می‌شود.

حجم کتاب کم است، 128 صفحه، که با قیمت دوازده هزار تومانی‌اش نمی‌خواند (من هم از کتابخانه گرفتم)، و برای رسیدن به همین حجم از کتاب و ساختن توجیحی برای قیمت زیادش مجبور شده‌اند مصاحبه‌ی زورکی با پیمان هوشمندزاده و دو سه مطلب اضافی دیگر را هم در آن بگنجانند.

کتاب در واقع مجموعه‌ای است از مطالب روزنامه‌ای که بودن هر کدام از آن‌ها در یک مجلّه باعث ارزشمند شدن آن شماره از مجلّه می‌شود. حالا گویی برای اینکه قابی دور آن مطالب گرفته باشند تا بتوان آن را بر روی دیواری کوبید، همه را در یک کتاب گرد آورده‌اند. و همین ویژگی قاب‌بودگی کتاب است که قیمت دوازده هزار تومانی آن را منطقی می‌کند. «بودن با دوربین» به خودیِ خود ارزش فوق‌العاده‌ای ندارد و فقط مناسب کسانی است که یکی دو تا از مطالب آن را در شماره‌های مختلف مجلّه‌ای خوانده باشند و حالا به جای نگهداری از آن مجلّات (که معمولاً دل‌کندن از آن‌ها راحت‌تر است و دور ریختنشان آسان‌تر) این کتاب را در کتابخانه‌ی خود حفظ می‌کنند.

مصاحبه‌ها خوب است و مقدّمه‌های جعفریان بر این مصاحبه‌ها خوب‌تر. با خواندن مقدّمه‌ها خواننده در جوّ زندگی گلستان‌ها قرار می‌گیرد و آماده‌ی ورود به زندگی این خاندانِ «اشرف مخلوقات» می‌شود.

در واقع آنچه که این کتاب‌ها را درآورده شیفتگی حبیبه جعفریان است، و الّا بعد از خواندن آن، ما چندان به عظمت کاوه گلستان پی نمی‌بریم. به خصوص بعد از مصاحبه‌ی پیمان هوشمندزاده و مطلب یوریک کریم مسیحی.

نگاه هوشمندزاده  به کاوه گلستان کاملاً نگاه به یک همکار است. همکاری که قرار نیست وقتی به خانه می‌روی چهره‌ی او را ببینی. همکاری که با درآوردن لباس بیرون و پوشیدن لباس خانه فراموشش می‌کنی. کاوه گلستان برای مدّتی استاد او بوده و بعد هم همکارش، و البتّه که با بقیّه فرق داشته ولی خوب، کی شبیه کسی دیگر است؟

دو نوشته‌ی یوریک کریم مسیحی هم در واقع تقلّب کاوه گلستان را عیان می‌کند (تقلّب یا یک عنوان مهربانانه‌تر. نمی‌دانم در دنیای حرفه‌ایِ عکّاسی چقدر کار او بد محسوب می‌شود). این دو نوشته به ما می‌گوید که کاوه گلستان چندان عظمتی هم نداشته و متعلّق به همین دنیای معمولی خودمان بوده، و بیشتر آشکار می‌کند که این کتاب تنها به خاطر شیفتگی حبیبه جعفریان به وجود آمده است.

نمی‌دانم در دنیای حرفه‌ای عکّاسی با چه مقدار کار، عکّاس  آدم برجسته‌ای به حساب می‌آید، ولی در این کتاب بیش از همه بر روی پروژه‌ی عکّاسی از زنان روسپی او تأکید می‌شود. انگار که شهرت کاوه گلستان تنها به خاطر همین پروژه بوده و مابقی شهرتش از خصلت‌های اخلاقی او سرچشمه می‌گیرد که البتّه این خصائل اخلاقی خیلی خاص بوده‌اند امّا سبب‌ساز این شهرت نمی‌تواند باشد. در واقع شهرت او بیشتر به خاطر پسر ابراهیم گلستان بودنش، و اختلاف او با پدرش است. همانند پدر جلال آل‌احمد که اگر اسمی از او در تاریخ هست نه به خاطر خودش که به خاطر تقابلی است که آل‌احمد در مدّتی از زندگی‌اش با او داشته.

من توصیه می‌کنم که اگر اسمی از کاوه گلستان، یا خاندان گلستان، شنیده‌اید این کتاب را بخوانید (و توصیه نمی‌کنم که بخرید) چون مصاحبه با مادر و همسر و خواهر او و بهمن جلالی خواندنی است. و توصیه می‌کنم کارهای حبیبه جعفریان را در مجلّه‌ها دنبال کنید، ولی چندان در پی کتاب‌هایش نباشید (رطب خورده‌ی مانع رطبم، چون خودم سخت دنبال کتاب امام موسی صدرش هستم).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۷
طاها ربانی

اخیراً مجله‌ی مهرنامه‌ی تیر 93 را خریدم، آن هم فقط به خاطر ترجمه‌ی بخشی از کتاب «سرمایه در قرن بیست و یک» نوشته‌ی توماس پیکِتی. کتاب سرمایه‌ی پیکتی اخیراً خیلی معروف شده و در دنیا سر و صدای زیادی به پا کرده. معلومه که من هم به عنوان مصرف‌کننده‌ی محصولات فرهنگی دوست دارم بدونم این چه کتابیه که این همه مورد استقبال قرار گرفته. به همین خاطر به محض دیدن تیتر مجله دست کردم توی جیبم و ده هزار تومان دادم و مجله را خریدم.

مهرنامه ترجمه‌ی دو فصل از کتاب را چاپ کرده و البته نوشته که قراره این کتاب را به زودی انتشارات دنیای اقتصاد چاپ کنه. چند مقاله هم در کنارش کار کرده. من فقط ترجمه‌ی آن دو فصل را خوندم و هیچ کدام از مقالات را هنوز نخونده‌ام؛ ولی تیتر بعضی از آن‌ها توهین‌آمیز بود، مثلاً «زمانی برای مستی چپ‌ها»، که البته با توجه به جهت‌گیری‌های راست‌گرایانه‌ی مهرنامه، این نوع برخورد چندان هم عجیب نیست.  

دو فصل ترجمه‌شده، یکی فصل یازدهم و یکی فصل سیزدهم، به لحاظ قابلِ فهم بودن قابل مقایسه نیستند. بگذارید اول مدح فصل یازدهم را بگم تا بعد به تفاوتش با فصل سیزدهم برسم.


[پیشاپیش از این که ممکنه عبارات تخصصی را در جای نادرست به کار ببرم و قاشق چایخوری را در ظرف مربا بگذارم و با کارد صبحانه‌خوری میوه پوست بکنم عذر می‌خوام.] در فصل یازدهم، توماس پیکتی میزان ثروت را در دهک‌های مختلف چند کشور مقایسه می‌کنه، و این کار را به استادانه‌ترین شکل انجام می‌ده. مثل استاد دانشگاهی در مقطع دکترا که می‌خواد به دانشجوهای ترم‌اولی کارشناسی مطلبی را حالی بکنه. از تکرار نمی‌ترسه: در هر مطلبی که داره بیان می‌کنه و فهمش نیازمند چیزیه که قبلاً توضیحش را داده، دوباره به همان مطلب قبلی اشاره می‌کنه. مخاطب ناآشنا با اقتصاد هیچ مشکلی در فهم گفته‌های کتاب پیدا نمی‌کنه. نویسنده اجازه‌ی پراکنده شدن حواس مخاطب و گیج شدن‌اش را نمی‌ده.

پیکِتی در این فصل نشون می‌ده که در کشورهای با میزان برابری بالا از نظر میزان دستمزد (یعنی کشورهای اسکاندیناوی در ده‌ی 1970 و 1980) ده درصد بالای جمعیت، دوبرابر سرانه‌ی جمعیت دستمزد دریافت می‌کنند و پنجاه درصد پایین حدود 70 درصد از دستمزد سرانه‌ی جمعیت را دریافت می‌کنند و چهل درصد میانه حدود 45 درصد را می‌گیرند. یعنی اگر دستمزد سرانه در کشور 2000 یورو باشد طبقه‌ی بالا ماهیانه 4000 یورو، طبقه‌ی متوسط 2250 یورو، و طبقه‌ی پائین 1400 یورو دریافتی دارند. این آمار مربوط است به بهترین کشورهای دنیا از لحاظ برابری.

امّا در همین کشورهای برابر، میزان مالکیت سرمایه خیلی متفاوت است. میزان مالکیت سرمایه در طبقه‌ی بالای جامعه (10 درصد اول) پنجاه درصد از کل سرمایه‌ی کشور است، در طبقه‌ی متوسط (40 درصد میانه) چهل درصد، و در طبقه‌ی پایین (50 درصد آخر) میزان مالکیت از کل سرمایه‌ی کشور فقط 10 درصد است. و این تازه آمار بهترین کشورهای دنیا از نظر میزان برابری است. در آمریکای 2010 طبقه‌ی بالا 70 درصد، طبقه‌ی متوسط 25 درصد و طبقه‌ی پایین تنها 5 درصد سرمایه را در مالکیت دارند. در آمریکای امروز، یک درصد بالای جامعه به تنهایی 35 درصد از کل سرمایه را در اختیار دارد.

خوب، من با خوندن این فصل واقعاً امیدوار شدم. مطالب کاملاً مفهوم بود و هیچ جایی از متن مشکلی نبود، و به خودم قول دادم که به محض چاپ شدن کتاب، حتماً یک نسخه‌اش را بخرم. اما به فصل بعدی که رسیدم امیدم کم‌کم رنگ باخت! عنوان این فصل هست «دولت رفاه» و من تقریباً چیزی ازش به یاد ندارم که بتونم بنویسم. مطمئن نیستم که اشکال نامفهوم بودن متن بیشتر به من برمی‌گردد یا به ترجمه‌ی کتاب یا به مشکل بودن مطالب. با خودم می‌گم شاید اگر موقع خوندن این فصل تمرکز حواس بیشتری می‌داشتم به مشکل برنمی‌خوردم. بعد به این فکر می‌کنم که جاهایی از متن، بوی ترجمه بلند بود. نمی‌تونم در ذهنم هی متوجه این مسأله نباشم که موقع خوندن ترجمه‌های عزت‌الله فولادوند (برجِ فرازان، فلاسفه‌ی بزرگ، آمریکایی آرام، کاتالونیا) هیچ وقت متوجه ترجمه‌بودن لحنِ کتاب نمی‌شیم، در حالی که در خیلی از دیگر متون، می‌شه ساختار جمله‌ی اصلی را در ترجمه دید. و در آخر با خودم می‌گم خوب، چه انتظاری داری؟ تو مگه قبلاً یه مقاله‌ی اقتصادی درست و حسابی خوندی که حالا می‌خوای این فصل را بفهمی؟

با این حال خیلی امیدوارم که بعد از چاپ کتاب، با خوندنش از فصل اول، آشنایی کلی با مفاهیم اقتصادی پیدا کنم، انقدر که وقتی به فصل سیزدهم می‌رسم دیگه مشکلی در فهم مطالب نداشته باشم.

شما را توصیه می‌کنم به خرید این مجله، حداقل به خاطر فصل یازدهم این کتاب. و البته مهرنامه انقدر مطلب داره که تویش گم می‌شید. پس با هدف خوندن بخش‌های مشخصی از مجله، آن را بخرید و الّا از تورّق خالیش خسته می‌شید چه برسه به این که بخواهید از همه‌ی مطالبش بهره ببرید.

مهرنامه، ماه‌نامه‌ی خبری، تحلیلی در زمینه‌ی علوم انسانی، علوم اجتماعی؛ سال پنجم؛ شماره‌ی 36؛ تیر 1393؛ قیمت ده هزار تومان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۰
طاها ربانی

این چند وقت مجلات مختلفی خریده‌ام یا به دستم رسیده. هیچ کدام را عمیق نخوندم؛ بیشتر به این خاطر خریدمشان که بدونم چی هستن. با این حال از خرید (و از هدیه گرفتنِ) هیچ کدامشان پشیمان نیستم. تمام این مجلات پر از محتوا هستند و هر کدام تیمی در پشت سر دارند که برای تولیدشان زحمت زیادی می‌کشند؛ با این حال لزوماً جوابگوی هر نوع مخاطبی نیستند (هر چند که همه‌ی آن‌ها مجلاتی فرهنگی هستند و قاعدتاً من که دنبال مجلات فرهنگی هستم باید از تمام آن‌ها لذت ببرم، که البته می‌برم ولی به هر حال ظرفیت این همه مطلب را ندارم. شاید بگویید که خوب نخر! حرف خوبی است منتهی در عمل به درد نمی‌خورد. آدمیزاد باید با پول و وقتش یک کاری بکنه. این هم نوعی تفریحه که شاید برای خیلی‌ها جذاب نباشه و به جایش ترجیح بدهند پای تلویزیون بشینند یا بروند خیابان‌گردی یا کافه‌نشینی. امّا به نظر من کتاب و مجله خریدن تفریح خیلی فرهیختانه‌ای (!) است و من امیدوارم که روزی جزو فرهیختگان بشوم.)

بگذریم. قصدم از این پست این بود که درباره‌ی هر کدام از این مجلات چند جمله‌ای بنویسم.

زنده‌رود

فکر می‌کنم احمد اخوت همه‌کاره‌ی این فصل‌نامه است و این مجله تنها به پشتیبانی او درمی‌آید (-احمد اخوت را می‌شناسی؟ -نه! فقط می‌دونم مترجمه -اسم مدیر مسئول زنده‌رود چی بود؟ -حسام‌الدین نبوی‌نژاد -پس چرا می‌گی همه‌کاره‌اش احمد اخوته؟ -نمی‌دونم. فکر کنم به گوشم خورده).

از اسم مجله هم پیداست که مال اصفهانه (البته هنوز. تا چند سال دیگه همه از یادشون می‌ره که زنده‌رود چی بوده). نمی‌دونم به جز اصفهان، و تهران - که مرکز همه چیز، از جمله فرهنگ است – به جای دیگه‌ای هم این مجله می‌رسد یا نه.

در صفحه‌ی عنوانش دنبال آدرسش گشتم که ببینم کجای اصفهانه اما فقط شماره‌ی صندوق پستی داشت.

با نحوه‌ی درآوردن مجلات آشنا نیستم و نمی‌دونم می‌شه بدون یک مکان و چند کارمند ثابت، مجله چاپ کرد یا نه، ولی به نظر نمی‌رسه که تحریریه‌ی ثابتی داشته باشند (نوشته زیر نظر شورای نویسندگان؛ این یعنی تحریریه ندارند؟ اصلاً تحریریه چیه؟)

بخش ویژه‌ی این شماره یادداشت‌نویسی روزانه است. نوشته‌های جالبی هم در این زمینه ترجمه کرده‌اند. چیزی که از این نوشته‌ها فهمیدم اینه که یادداشت‌نویسی روزانه فقط برای من سخت نیست؛ حتی برای نویسنده‌های حرفه‌ای هم کار سختی است. سخت و بی‌معنی: چون باید خودشان را مجبور کنند که درباره‌ی همه‌ی چیزهای بی‌اهمیت و روزمره‌ای که از فرط تکراری بودن کسی متوجه‌ش هم نمی‌شود بنویسند. با خوندن این مطالب دیگه احساس گناه نمی‌کنم از اینکه چند باری تلاش کردم یادداشت روزانه بنویسم و موفق نبودم.

زنده‌رود؛ فصلنامه‌ی فرهنگ، ادب و تاریخ؛ شماره‌ی 58

زنده‌رود؛ فصلنامه‌ی فرهنگ، ادب و تاریخ؛ شماره‌ی 58 (پاییز و زمستان 92)؛ تاریخ انتشار: بهار 93؛ 212 صفحه؛ قیمت 5000 تومان

سه تا مجله‌ی دیگه هم هست که می‌خوام در موردشان بنویسم، اما بماند برای پست بعد. بخارایی که ویژه‌نامه‌ی جمال میرصادقی است، نگاه نویی که مصاحبه‌ای با محلوجی، وزیر صنعت و معدن دولت هاشمی کرده، و جهان کتاب که مقاله‌ای از یکی از آشنایان در معرفی یک کتابِ تازه‌چاپ داره.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۰۱:۰۸
طاها ربانی