کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

کتاب و مجله

نوشته‌هایی درباره‌ی مجله و کتاب

این کتاب به تاریخچه‌ی رقابت‌های روسیه و بریتانیا در منطقه‌ی آسیای مرکزی می‌پردازد. بریتانیایی‌ها که هند را در تصرف خود داشتند دائماً در ترس از رقیب کشورگشای خود بودند که مبادا از طریق گردنه‌های افغانستان و هیمالیا به مناطق تحت تسلط آن‌ها نفوذ و حمله کنند. طبق گفته‌ی کتاب، «روس‌ها در طول چهار قرن مدام قلمرو خود را به مقیاس ۵۵ میل مربع [احتمالاً مایل‌مربع. هر مایل برابر با ۱/۶ کیلومتر] در روز، یعنی حدود ۲۰۰۰۰ میل مربع در سال، گسترش داده بودند. در آغاز قرن نوزدهم مسافتی متجاوز از ۲۰۰۰ میل دو امپراتوری بریتانیا و روسیه را در آسیا از هم جدا می‌کرد. در پایان قرن، این مسافت به کمتر از چندصد میل، و در قسمت‌هایی از نایحه ی پامیر به کمتر از ۲۰ میل کاهش یافته بود.» شاید اکنون که چندین کشور میان روسیه و هند فاصله است، برای ما سخت باشد درک خطر روسیه برای هند بریتانیا، اما باید بدانیم که منطقه‌ی ترکستان چین، که اکنون به آن استان زینجیانگ می‌گویند، و تبت چین، که بیابانی بی‌آب‌وعلف و مرتفع است، در آن زمان اسماً تحت حکومت چین بوده، اما تقریباً خودمختار بوده‌اند و چین به‌خاطر ضعف ناشی از تهدیدات اروپایی‌ها نسبت به پکن و احتمالاً به‌دلیل ارزش نه‌چندان زیاد این قلمروها تا مدت‌ها در آنجا اعمال حاکمیت نمی‌کرده. در یکی از قسمت‌های جالب کتاب، نویسنده می‌گوید که وقتی حاکم ترکستان در مقابل حکومت مرکزی چین ایستاد، چینی‌ها لشکری به آن‌جا فرستادند، اما این لشکر چنان کند حرکت می‌کرد که خوراک خود را خودش می‌کاشت و بعد از چهار سال به مقصد رسید. البته، دروازه‌ی هند افغانستان بوده نه چین. 

the Great Game

افغانستان، طبق تصویری که کتاب ارائه می‌ده، هرچند سرزمین یکپارچه‌ای بوده، به این معنا که ایده‌ای به‌نام افغانستان وجود داشته، اما همیشه حاکم کابل نمی‌توانسته بر کل سرزمین اعمال قدرت کنه.
از سوی دیگر، شهرهای آسیای مرکزی، از جمله خیوه، سمرقند و بخارا، که برعکس افغانستان دولت‌شهر بوده‌اند، کم‌کم و با سختی زیاد به زیر اقتدار تزار درمی‌آیند. یکی از داستان‌های شکست روس‌ها مربوط به اولین تلاش آن‌ها برای برقراری ارتباط با حاکم خیوه است که حاکم خیوه با نیرنگ همه‌ی فرستادگان را می کشه و باعث می‌شه تا ده‌ها سال روس‌ها به آن سمت حرکت نکنند. یکی از موانع بزرگ ارتباطی وجود کویر قراقوم در حد فاصل دریای خزر و شهرهای اصلی آسیای میانه بوده است [با قراقروم پاکستان اشتباه نشود.] برای ما که دریای خزر را با آب‌وهوای مازندران و گلستان و گیلان به‌یاد می‌آوریم، وجود بیابانی شنی در مناطق شرقی دریای خزر عجیب است، به‌خصوص که تصویری که از ترکمنستان امروزی در ذهن ما است با شهرهای سرسبزی مثل عشق‌آباد گره خورده، اما طبق گفته‌ی ویکی‌پدیا، ۸۰درصد از مساحت ترکمنستان را این بیابان تشکیل می‌دهد. بی‌آب‌وعلفی این کویر را وجود ترکمن‌های مهاجم و برده‌فروش خطرناکتر می‌کرده است. بااین‌حال، روس‌ها از مسیر دیگری، از مسیر دریاچه‌ی آرال و رودخانه‌ی جیحون، خود را به آسیای مرکزی می‌رسانند و سه شهر پیش‌گفته را به تصرف خود درمی‌آورند. البته فرآیند این فتوحات در کتاب به‌تفصیل شرح داده شده و من کل کتاب را خلاصه می‌گویم. روس‌ها سرانجام با به زیر یوغ آوردن ترکمن‌ها از بندر کراسنوودستک در شرق خزر و از طریق کویر قراقوم راه‌آهنی می‌کشند که تا نزدیکی افغانستان می‌رسد، افغانستانی که دروازه‌ی هند بوده است و همه‌ی فاتحان از گردنه‌های این کشور به هند حمله‌ور می‌شده‌اند.
امیدوارم بعداً ادامه‌اش را هم بنویسم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۲۱:۱۰
طاها ربانی

نکته‌ای که داود فیرحی در این مصاحبه به آن اشاره می‌کند این است که زمانی برایش سوال شده بود آیا نصوص اسلامی ذاتاً حامی اقتدارگرایی هستند یا اینکه حکومت‌های اقتدارگرا از نص برداشت موافق خود می‌کردند. بعد می‌گوید فرهنگ مدینه و فرهنگ مکه با هم فرق می‌کرده است و فرهنگ مدینه حالت شورایی بیشتری داشته و حتی آیه‌ی «و امرهم شوری بینهم» در مورد اهل مدینه است، اما بعداً فرهنگ مهاجرین غلبه می‌کند و خلافت اقتدارگرا شکل می‌گیرد.

چیزی که توجه من را به خودش خیلی جلب کرده و دلم می‌خواهد با خواندن تاریخ اسلام اطلاعات بیشتری درباره‌اش پیدا کنم این است که حکومت حضرت رسول (ص) با حکومت امیرالمومنین (ع) کاملاً فرق داشته است. این نکته‌ای است که با باور به معصومیت ائمه، به آن صورت عوامانه‌ای که من از آن اطلاع دارم، نمی‌خواند. این ایده حتی در گفته‌های منتسب به مقام معظم رهبری هم نمود پیدا می‌کند، که کتابی منتشر شده به نام «انسان ۲۵۰ساله» و، با اینکه نخوانده‌امش و طبق گفته‌ی یکی از دوستان بیشتر کتاب‌سازی است تا کتاب و محتوای ارزشمندی ندارد و ناشر تاجرمآبانه دست به انتشار آن زده، از عنوان آن معلوم است که در بعد انسانی ائمه هیچ تفاوتی قائل نیستند و فکر می‌کنند که اگر به‌جای مثلاً امام حسین (ع) حضرت صادق (ع) در کربلا بودند، کار به همان ترتیب پیش می‌رفت. ممکن است مقام معظم رهبری یا علمای دیگر چنین اعتقادی نداشته باشند، نمی‌دانم. مساله باور عمومی است. همان باوری که فکر می‌کرد اگر اسلام پیاده‌سازی شود همه چیز گل و بلبل می‌شود. بی‌اعتقادی به تاریخ و اقتصاد و اجتماع و جریان‌داشتن و ثابت‌نبودن همه‌ی این‌ها است. درواقع اعتقاد به سلفی‌گری است: اینکه می‌شود به دوران سلف صالح برگشت.

لئو تولستوی در کتاب جنگ و صلح، فکر می‌کنم، چندین صفحه را به این نکته اختصاص می‌دهد که طراحان نبرد به بی‌عیب‌ونقص‌بودن نقشه‌های‌شان باور عمیق دارند و بعد که در عمل نقشه‌های‌شان شکست می‌خورد تقصیر آن را به گردن نیروهایی می‌اندازند که از نقشه‌ی دقیق آن‌ها موبه‌مو پیروی نکرده‌اند. «پیاده‌سازی اسلام» به آن صورت ساده‌انگارانه‌ای که مثلاً در بیانیه‌ی فدائیان اسلام در دوران اوج‌شان نمود پیدا می‌کرده (در کتاب جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران، اثر رسول جعفریان آن را خوانده‌ام) جوابگو نیست. مشکل این است که گویا چنین دیدگاهی در ذهن دست‌اندرکاران مذهبی فعلی همچنان نفوذ دارد و از تقدیسی که رهبری از نواب صفوی می‌کنند و از باور زیادی که ایشان به رهنمودهای کلی خود دارند همین نگاه برمی‌آید. شاید همین باور است که علیه بهره‌ی بانکی رگ گردن‌اش متورم می‌شود، اما به عواقب پایین‌آوردن آن حتی فکر هم نمی‌کند.

مساله این است که از حکومت حضرت رسول و امیرالمومنین نوستالژی‌ای در اذهان مانده که به نظر نمی‌آید چندان به واقعیت نزدیک باشد. نمونه‌اش برای من همیشه مساله‌ی خالد بن ولید بوده. خالد بن ولید سردار مشرکین در جنگ احد بوده و مسلمانان را شکست داده. بعداً مسلمان می‌شود و حضرت رسول او را به فرماندهی لشکر اسلام انتخاب می‌کنند و پیروزی‌هایی را برای مسلمانان به دست می‌آورد. نکته‌ی مهم در مورد او این است که یک بار پیامبر او را سراغ قبیله‌ای که مسلمان شده بودند می‌فرستند، اما او تعدادی از مردان آن قبیله را سر می‌زند. حضرت رسول «از کار خالد تبری جست» (اینجا)، ولی نه‌تنها او را اعدام نکردند که باز هم او را به فرماندهی لشکر مسلمانان انتخاب کردند (همان‌جا). این رویکرد کجا و آن رویکردی که در ذهن ما از حضرت امیر وجود دارد کجا.

پی‌نوشت: فکر می‌کردم قضیه‌ی سربریدن مردان قبیله و همبسترشدن خالد بن ولید با همسر یکی از آن‌ها زمان حضرت رسول اتفاق افتاده، ولی دیدم که در زمان حضرت رسول فقط قضیه‌ی سربریدن وجود داشته و همبسترشدن خالد بن ولید با همسر یکی از مسلمانانی که سرشان را بریده بوده مربوط به زمان خلیفه‌ی اول می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۱۴
طاها ربانی

نمی‌دونم من مشکل دارم یا واقعاً متن‌های ترجمه این‌قدر احمقانه است. به متن زیر نگاه کنید. این را از کتاب روش و نظریه در علوم سیاسی نوشته‌ی دیوید مارش و جری استوکر، ترجمه‌ی امیرمحمد حاجی‌یوسفی، پژوهشکده‌ی مطالعات راهبردی آورده‌ام. برخلاف پست قبلی‌ام که درباره‌ی کتاب جامعه‌شناسی ریمون آرون با ترجمه‌ی باقر پرهام بود، در این پست شکایتی از جمله‌بندی مترجم ندارم. اتفاقاً در این پنجاه، شصت، صفحه‌ای که خوانده‌ام، از اینکه مترجم لقمه را دور دهانش نچرخانده خوشحال بودم. اما معنا در این تکه‌ای که گذاشته‌ام کاملاً ایراد دارد.

بریده‌ی ۱

طبق اطلاعات پراکنده‌ای که اینجا و آنجا خوانده‌ام، هایک طرفدار بازار آزاد است. تا نیمه‌ی خط پنجم این تکه متن هم مشکلی با اطلاعات قبلی‌ام به‌وجود نمی‌آید. اما ناگهان از از خط پنجم به بعد، تضاد شدیدی به‌وجود می‌آید. چطور ممکن است هایکی که معتقد است «افراد باید دسترسی برابر به آزادی منفی داشته باشند،» ناگهان بگوید که «توزیع درآمد یا ثروت توسط دولت نه‌تنها به آزادی خدشه وارد نمی‌سازد، بلکه مساوات را نیز نقض نمی‌نماید» و «دولت باید قواعد توزیع را که نسبت به بعضی تبعیض قائل شده و به نفع بعضی دیگر می‌باشد تعیین نماید»؟

بریده‌ی ۲

چرا این‌قدر زشته این جمله: «استدلال در این مورد که یک توزیع فرضی کالاها غیرعادلانه است، تلویحاً به این معنا است که این توزیع دارای نتیجه‌ای است که عمداً اراده شده و جبران و تصحیح آن باید خواسته شود»؟ می‌گوید دولت را نمی‌توان تصحیح‌کننده‌ی بی‌عدالتی دانست، و بعد می‌گوید اگر درباره‌ی غیرعادلانه‌بودن توزیع کالاها حرف بزنیم یعنی طلب تصحیح آن را داریم، بنابراین اساساً بی‌عدالتی‌ای وجود ندارد، چون اگر بی‌عدالتی‌ای وجود داشته باشد، باید کسی آن را تصحیح کرد، اما این کس دولت نیست و به‌طریق اولی بازار آزاد هم نیست، و اگر نمی‌شود سراغ دولت رفت، سراغ هیچ‌کس دیگر هم نمی‌شود رفت. این حرف در خط پایین‌تر تایید می‌شود: «توزیع‌ها برآیند پیامدهای پیش‌بینی‌شده‌ی تعاملات داوطلبانه‌ی بی‌شمار هستند.» وقتی تعاملات داوطلبانه است، بی‌عدالتی معنایی ندارد. خوب، پس این وسط، این جمله چه معنایی دارد: «بی‌عدالتی تنها می‌تواند نتیجه‌ی قصدهای بدخواهانه‌ی برخی افراد باشد»؟ چه ربطی دارد؟

گویا از ترجمه‌خوانی جز اعصاب‌خوردی چیزی نصیبم نمی‌شود. دارم به این فکر می‌کنم که فقط سراغ متن‌های زبان انگلیسی بروم. ولی این کار همت زیادی می‌خواهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۳:۲۶
طاها ربانی
جمله را نگاه کنید:
«معذلک، یک چنین ترکیب قابل ستایشی، که روح کلیت، یعنی عنصر ضروری هرگونه دریافت کلی‌نگر، اینهمه به‌دقت در آن مورد استفاده قرار گرفته و تا آنجا که روش کار اجازه می‌دهد حفظ شده است، همواره چون الگویی جالب باقی خواهد ماند، الگویی که خصلت ممتاز خود را در نشان‌دادن هدف کلیی که هوش ما، به‌عنوان نتیجه‌ی نهایی هرگونه تحلیل تاریخی، یعنی تنظیم عقلانی سلسله‌ی بنیادی رویدادهای گوناگون بشری، براساس طرحی یگانه، که از آنچه مورد نظر بوسوئه بود هم واقعی‌تر و هم گسترده‌تر هست تعقیب می‌کند همیشه محفوظ خواهد داشت

یک جمله‌ی بسیار بلند که سه تا از فعل‌ها در آخر آن جمع شده‌اند. از این موارد تا اینجایی که من از این کتاب خوانده‌ام زیاد است. با توجه به اینکه علاقه‌ام به این جور متون هم کاهش پیدا کرده، ادامه‌ی مطالعه‌ی این کتاب برایم شکنجه است. یکی از دلایل کم‌مطالعه‌بودن جامعه را باید در همین ترجمه‌ها دانست.

جمله‌ای که در بالا آوردم از کتاب مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی نوشته‌ی ریمون آرون و ترجمه‌ی باقر پرهام است. من دانش‌آموخته‌ی جامعه‌شناسی نیستم و تفریحی کتاب می‌خوانم، بنابراین با میزان اهمیت مترجم آشنا نیستم، ولی تا جایی که می‌دانم، باقر پرهام مترجم معتبری است. از ترجمه هم متوجه می‌شویم که مترجم متن را فهمیده . اما، به‌هرحال، کتاب نیاز به ویراستاری دارد. چاپی که من دارم چاپ دوم این کتاب است که در سال ۱۳۷۰ منتشر شده. سال گذشته چاپ دوازدهم آن منتشر شد (خبر مهرنیوز).

در ادامه تلاش خودم را برای ساده‌ترکردن این جمله‌ی پیچیده می‌آورم، هرچند به‌نظرم در این راه شکست خوردم و تلاش دوساعته‌ام به نتیجه‌ی مطلوب نرسید. شاید اگر فرانسه بلد بودم و متن اصلی جلویم بود، به نتیجه‌ی بهتری می‌رسیدم.


ابتدا قسمت‌های دورافتاده از هم را به هم نزدیک و از پرانتز برای جداکردن قسمت‌های توضیحی استفاده می‌کنم:
«الگویی که خصلت ممتاز خود را همیشه محفوظ خواهد داشت در نشان‌دادن هدف کلیی که هوش ما ، به‌عنوان نتیجه‌ی نهایی هرگونه تحلیل تاریخی تعقیب می‌کند ، (یعنی تنظیم عقلانی سلسله‌ی بنیادی رویدادهای گوناگون بشری، براساس طرحی یگانه، که از آنچه مورد نظر بوسوئه بود هم واقعی‌تر و هم گسترده‌تر هست.)»

جمله به‌خاطر جابه‌جایی اجزایش کمی به‌هم‌ریخته است. پس دستی به سروروی آن می‌کشم و جمله را به جمله‌های کوچکتر می‌شکنم:
«الگویی که خصلتی ممتاز را همیشه محفوظ خواهد داشت؛ آن خصلت ممتاز عبارت است از نشان‌دادن هدف کلی‌ای که هوش ما آن را تعقیب می‌کند و نتیجه‌ی نهایی هرگونه تحلیل تاریخی است. (تحلیل تاریخی یعنی سلسله‌ی بنیادی رویدادهای گوناگون بشری براساس طرحی یگانه تنظیم عقلانی شود. این طرح یگانه از آنچه مورد نظر بوسوئه بود هم واقعی‌تر و هم گسترده‌تر است.)»

این جمله همچنان پیچیده و نامفهوم است. سعی می‌کنم معانی مهم‌تر را بگیرم و از خیر معانی کم‌تر مهم بگذرم. مثلاً «الگویی که خصلت ممتاز خود را همیشه محفوظ خواهد داشت» را به «خصلت ممتاز این الگو این است» خلاصه می‌کنم:
«خصلت ممتاز این الگو این است که هدف کلی‌ای را نشان می‌دهد که هوش ما می‌خواهد به آن برسد تا از تحلیل‌های تاریخی نتیجه‌گیری نهایی کند، و منظور از تحلیل تاریخی این است که سلسله‌ی بنیادی رویدادهای گوناگون بشری براساس طرحی یگانه به‌صورت عقلانی تنظیم شود. این طرح یگانه از آنچه مورد نظر بوسوئه بود هم واقعی‌تر و هم گسترده‌تر است.»

این جمله‌ی نهایی‌ای است که من به آن رسیدم. بیش از این مغزم نمی‌کشد و همچنان در درک جزئیات معنای جمله ناتوانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۹:۱۰
طاها ربانی


نگاهی به کتاب تشیع امامی در بستر تحول، تاریخ مکتب‌ها و باورها در ایران و اسلام، دفتر یکم؛ نوشته‌ی حسن انصاری؛ نشر ماهی؛ 1395

تشیع امامی در بستر تحول

دیسکلیمر (Disclaimer): من درباره‌ی موضوعات مورد بحث در این کتاب پیش‌زمینه‌ی قوی‌ای ندارم و متنم دقت کافی را ندارد.

این کتاب مجموعه‌ای است از مقالات که نویسنده در آن‌ها به سیر تاریخی جدال میان اخباریون و اصولیون پرداخته است. نویسنده می‌گوید در زمان ائمه، در میان شیعیان، غلبه با اهل حدیث بوده. اهل سنت چون بعد از حضرت رسول مرجعی نداشته‌اند، به روش‌های اجتهادی‌ای، مثل قیاس و عمل به رای، رو آورده بودند. در مقابل، اکثر شیعیان مراجعه به عقل را، با وجود امام، باطل می‌شمردند. به‌همین‌خاطر، فقط حدیث‌ها را از ائمه می‌شنیدند و نقل می‌کردند. در جامعه‌ی شیعیان هم انتظار نمی‌رفت که هیچ‌وقت رابطه‌ی زمین و آسمان قطع شود و فکر می‌کنم به‌همین‌خاطر کسی چندان به فکر جمع‌آوری احادیث هم نبوده باشد. حتی به این نقل از حضرت رسول هم اعتنای چندانی نداشته‌اند که فرموده بودند بعد از من ۱۲ خلیفه‌ی به‌حق خواهد بود. بعداً و در دوران غیبت بود که شیعیان به این حدیث توجه کردند.

بااین‌حال، این‌طور هم نبود که روش‌های استنباطی کاملاً در میان امامی‌ها متروک باشد و در همان زمان ائمه هم بعضی از علمای شیعه از بعضی از روش‌های عقلی بهره می‌برده‌اند و ائمه هم «همواره متکلمان را در دفاع از مبانی امامیه تشویق می‌کرده و آنان را به بحث با مخالفان، خاصتاً در موضوع امامت، ترغیب می‌نموده‌اند.» (ص. ۴۰) نکته‌ی جالب این است که چون کلمه‌ی اجتهاد بار منفی داشته و برای کسانی به کار می‌رفته که در مقابل حرف ائمه به عقل و رای خودشان عمل می‌کرده‌اند، تا مدت‌ها کسی از کلمه‌ی اجتهاد استفاده نمی‌کرده و همه اجتهاد را باطل می‌دانسته‌اند، و برای اشاره به روش‌های عقلی کلمه‌ی استنباط را به‌کار می‌برده‌اند.

از اختلافاتی که میان نص‌گرایان و عقل‌گرایان وجود داشت اعتبار خبر واحد بوده است. نص‌گرایان و اهل حدیث حجیت خبر واحد را قبول داشته‌اند. بعضی از ناقلان حدیث هم چندان عالم نبوده‌اند و تنها به نقل روایت، با هر سندی، بسنده می‌کردند. اما در میان همین اهل حدیث بعضی هم بوده‌اند که از بعضی از روش‌های اصولی پیروی می‌کرده‌اند و احادیث را سبک و سنگین می‌کرده‌اند و با علم رجال اعتبار راویان حدیث را مورد کنکاش قرار می‌دادند. این گروه، اگر حدیث واحد با دیگر منابع شریعت مغایرت داشت، آن را کنار می‌گذاشتند. اما در این حد هم پیش نمی‌رفته‌اند که مثلاً از مجموع چند حدیث قانونی کلی استخراج کنند. تا زمان شیخ مفید و سید مرتضی که توانستند اوضاع را برگردانند و غلبه با عقل‌گرایان شد.

اوضاع بعد از شیخ مفید تقریباً در غلبه‌ی اصولیان باقی ماند تا زمان صفویه و ملا محمدامین استرآبادی. استرآبادی گویا دانشمندی بوده و عالم به فلسفه و کلام و حدیث و غیره و ذلک، و بااین‌حال ضد روش‌های عقلی. به دلیل همین علم زیادش توانست کتاب‌های جدی و قوی‌ای در رد اهل استنباط بنویسد. این‌طوری بود که وضعیت تغییر کرد.

چیزی که برای من جالبه اینه که نویسنده‌ی این کتاب، یعنی آقای حسن انصاری، معتقده که گرایش اخباری دوران صفویه آن‌قدری که روی عامه‌ی روحانیون تاثیر گذاشت، روی علما تاثیر نگذاشت. این تمایز میان علما و روحانیون خیلی برای من جالب است. گرایش اخباری باعث رونق کتاب‌های حدیثی شد، که اوج آن مجموعه‌ی بحارالانوار است (و نویسنده بسیار محترمانه از علامه مجلسی یاد می‌کند و کار او را بسیار بزرگ می‌داند. علامه مجلسی توانست کتاب‌هایی را که در دسترس نبود و کمتر کسی آن‌ها را می‌شناخت، یا شناخته‌شده بود اما کسی دیگر به آن‌ها ارجاع نمی‌داد پیدا کند و از خطر نابودی نجات دهد. درواقعِ، فکر می‌کنم علامه مجلسی مدیر فرهنگی خیلی خوبی بوده.) از جمله پیروان گرایش حدیثی حاج شیخ عباس قمی است که مجموعه‌ی مفاتیح‌الجنان را گرد آورده. کتاب‌های حدیثی میان عامه‌ی مردم و روحانیون شهرها (و نه روحانیون و علمای مستقر در مراکز حوزوی‌ای مثل قم و نجف) رونق داشت. مطالب این جور کتاب‌ها مدح و منقبت ائمه و روایت‌های غلو‌آمیز درباره‌ی آن‌ها بوده است که به کار منابر و همراه‌کردن مردم می‌آمده، اما برای استنباط احکام و شریعت کاربردی نداشته.

اخباری‌ها درواقع به اجتهاد، و به‌تبع به تقلید، اعتقاد ندارند. (حالا یک دسته‌بندی‌ای هم بود که بعضی اعتقاد دارند که همه چیز مباح است مگر بر حلیت یا حرمت آن حدیثی آمده باشد، و بعضی دیگر چنین اعتقادی ندارند. ولی جزئیاتش را و اینکه کدام دسته به کدام اعتقاد دارند یادم نیست.) بنابراین لابد می‌شود گفت که مراجع ما همگی به دسته‌ی اصولی‌ها تعلق دارند، ولی خوب می‌بینید که در میان همین مراجع هم ضدیت با فلسفه وجود دارد و در مدح ائمه از چیزی که ما می‌فهمیم فراتر می‌روند.

غلبه‌ی اخباری‌ها بر اصولی‌ها گویا تا زمان شیخ انصاری و علامه بهبهانی ادامه داشته، تا اینکه آن‌ها دوباره کاری می‌کنند که اصولی‌ها بر صدر بنشینند. راستی، این را هم بگم که از همین اهل حدیث شیخی‌ها به‌وجود می‌آیند و، تا جایی که من فهمیده‌ام، بعداً بابی‌ها و بهایی‌ها هم از همین شیخی‌ها سر بیرون می‌آورند.

چیزی که هست این است که مرزهای بین دو گروه، این‌طور که من فهیمدم، آن‌قدرها سفت و سخت نیست. بوده‌اند در میان یاران ائمه که قیاس را معتبر می‌دانسته‌اند، و دیدیم که بعضی اهل حدیث به روش‌های اصولی احادیث را بررسی می‌کرده‌اند، و اصولی‌هایی که به جمع‌آوری احادیث می‌پرداخته‌اند. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۲۵
طاها ربانی

 

 

برادرم درباره‌ی این کتاب نوشته بود این کتابی است که تنها افراد بی‌آداب از آن خوششان می‌آید. کتاب پر است از ارتباطات جنسی شلخته، و دور از ذهن نیست که آدم‌هایی مذهبی چنین دیدگاهی به آن داشته باشند. می‌دانم که انتشار ترجمه‌ی بهمن فرزانه از این کتاب سال‌ها ممنوع بوده، گرچه ترجمه‌های دیگری از آن در این اواخر در بازار وجود داشته است، و برای همین هم نمی‌دانم که آیا ممنوعیت انتشار آن (و در نتیجه فروش نسخه‌های افست آن در بساط دست‌دوم‌فروش‌ها) دلیل سیاسی داشته یا تنها دلیل همان مضمون آن بوده است. اما نوشته‌ای از رضا رهگذر (یا در مجله‌ای از او. دقیق به‌خاطر ندارم.) به یادم می‌آید که به سبک کیهانی درباره‌ی فساد اخلاقی مارکز افشاگری کرده بود.

نسخه‌ای که من خوانده‌ام افست نبود. چاپ هشتم این کتاب است که انتشارات امیرکبیر آن را در سال 1395 منتشر کرده. موقع خواندن، گاهی شک می‌کردم که نکند صحنه‌های بی‌پرده‌ی آن را سانسور کرده باشند. نوشته‌ی من براساس همین نسخه است.

من از این کتاب خوشم آمده. اینکه نویسنده‌ای از فرهنگی دیگر چیزی بنویسد که با اخلاق اسلامی‌ای که ما ریشه‌ی خود را در آن می‌بینیم در تضاد باشد نه مختص این رمان است و حتی نه مختص رمان به‌طورکلی. اگر قرار بر انحراف‌یابی بود، از نظر من، رمان آنا کارنینا انحرافش بیشتر است، با آن قدیس‌سازی‌ای که از شخصیت آنا کارنینا، همسری خیانتکار، می‌کند و در آخر در زیر قطار او را شهید می‌کند. اما لئو تولستوی، که خودش هم از لحاظ جنسی اهل بخیه بوده (و به‌همین‌خاطر رضا رهگذر می‌تواند درباره‌ی او هم افشاگری‌های فراوانی کند، اما برعکس، خلاصه‌ای از جنگ و صلح را منتشر کرده است)، از نظر نویسندگان مذهبی ما شخصیت برجسته‌ای است و آیت‌الله خامنه‌ای هم به کتاب‌های او اشاره کرده‌اند. نویسندگان همیشه به جنبه‌های جنسی زندگی، به‌عنوان بخشی اساسی و جدایی‌ناپذیر از زندگی، پرداخته‌اند و در حکایت‌های هزارویک‌شبی هم این رویکرد وجود داشته. و اگر نویسندگان این آثار را هم منحرف بدانیم، دیگر از سعدی و مولوی در ادبیات بالاتر نداریم که آن‌ها درباره‌ی این امور گاهی بی‌پروا شعر سروده‌اند.

من از اخلاق پاک‌دینانه‌ی برادرم و مذهبی‌های مخالف این‌گونه ادبیات تبری نمی‌جویم، بلکه شاید تاییدش هم بکنم. من لیبرال نیستم و به مزخرفاتی مثل آزادی بیان، بدون هیچ پیشوند و پسوندی، اعتقاد ندارم. جایی خوانده بودم که کسی پرسیده بود اگر آپاندیس برای بدن لازم است، چطور وقتی لازم بیاید دکترها به‌راحتی آن را درمی‌آورند و دور می‌اندازند، و جواب گرفته بود که آپاندیس که هیچ، اندام‌های بزرگ‌تر و جدی‌تر بدن را هم می‌شود درآورد و دور انداخت و باز انسان به حیات عادی خود ادامه دهد، مثلاً دست یا پا. بشر می‌تواند بدون ادبیات سر کند. اگر کسی شرم مذهبی داشته باشد، آن‌قدر که از جهانش ادبیات اروتیک را در هر حد و اندازه‌ای حذف کند، فقط دست‌مایه‌ای برای گفتگو با اهل آن ادبیات را از دست داده است، و دنیا پر است از دست‌مایه‌های گفتگو. ادبیات سرگرمی است، همان‌طور که (طبق آنچه من از گفته‌های افخمی درباره‌ی سینما و مقاله‌ی سوزان سونتاگ درباره‌ی ادبیات فهمیده‌ام) سینما هم سرگرمی است. ادبیات منبر پیام‌رسانی نیست؛ هرچه نوشته‌ای ادبی بیشتر بار مسئولیت اجتماعی یا پیام‌رسانی فلسفی را بر عهده‌ی خود ببیند ضعیف‌تر و سخیف‌تر می‌شود. و از همین جهت است که صد سال تنهایی رمان درجه یکی است.

جلد صد سال تنهایی

صد سال تنهایی پر از اتفاق است و لحظه‌ای آرام نمی‌گیرد. جذابیت آن هم در همین است. اما رمان حادثه‌ای و زرد نیست. شاید تنها رمان زردی که خوانده باشم هری پاتر باشد، کتابی که نویسنده همیشه آماده‌ی ورود به داستان است تا برای قهرمانش، که در روند طبیعی داستان نمی‌تواند پیش برود، فرصت فراهم کند و او را پیروز کند. فضای آمریکای لاتینی، که برای ما که خوگرفته به فضای آمریکایی و اروپایی هستیم خیلی غریب است، بر این داستان سیطره دارد. فضا مالیخولیایی است و ارواح در کنار زندگان در رفت‌وآمدند و هرازگاهی اتفاقی غیرتجربی در آن می‌افتد، مثلاً حرکت خون خوزه آرکادیو که از خانه‌ی او تا خانه‌ی اورسولا می‌رود و روی فرش نمی‌رود، مبادا که آن را کثیف کند، یا به آسمان‌رفتن رمدیوس خوشگله. اما داستان بی‌منطق نیست. منطق خودش را دارد. در هیچ کجا خواننده احساس رودست‌خوردگی نمی‌کند.

شخصیت‌ها قوی پرداخته شده‌اند. از اورسولا که زنی قدرتمند و عمیق و محترم است تا سرهنگ که چه به جنگ‌رفتنش و چه به جنگ پشت‌کردنش کاملاً در دل داستان جا افتاده.

در کتابی چهارصدصفحه‌ای، مدام دچار حس نوستالوژی می‌شویم و غصه‌ی شخصیت‌های ازدست‌رفته را می‌خوریم.

کتاب درباره‌ی اتفاقات سیاسی و درباره‌ی رویکردهای مذهبی مردم لاتین داستان می‌گوید، اما هدفش پیغام‌رسانی نیست. این داستانی است که در آن فضا اتفاق می‌افتد و نمی‌تواند دور از این رویکردها باشد، اما سیاست و مذهب بر داستان سنگینی نکرده‌اند.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۴
طاها ربانی

 

 

اول، ترجمه

گویا از این کتاب چند ترجمه در بازار هست، اما من آن‌ها را نخریدم و چند کتابفروشی را گشتم تا ترجمه‌ی رضا علیزاده را بخرم. دلیلم هم این بود که اولاً از قطعی که نشر روزنه کتاب‌های اومبرتو اکو و جی. آر. آر. تالکین را چاپ می‌کند خوشم می‌آید و دلم می‌خواهد همه‌ی کتاب‌های اکو را کنار هم و در همین قطع داشته باشم (فکر می‌کنم اسم این قطع را جیبی می‌گویند.) دلیل دوم اینکه رضا علیزاده را مترجم تخصصی اکو در نظر گرفته بودم، که کتاب قطور آونگ فوکو و کتاب جذاب بائودولینو را قبلاً ترجمه کرده. وقتی نشر روزنه، احتمالاً از سر فامیل‌بازی (چون هیچ توجیه دیگری برای آن نمی‌توانم درنظر بگیرم)، ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ را به مترجم نابلد و تازه‌کار دیگری داده بود^ نتیجه آن‌قدر افتضاح شد که من از چند صفحه‌ی اول جلوتر نتوانستم بروم و به امید روزی که ترجمه‌ی دیگری از این کتاب عرضه شود آن را کنار گذاشتم. این شد که بنا را بر اعتماد به ترجمه‌ی مترجم پیشینه‌دار گذاشتم. بااین‌حال، عشق چندانی در ترجمه‌ی رضا علیزاده وجود ندارد. اگر استاندارد را سخت‌گیرانه ترجمه‌ی نجف دریابندری از بازمانده‌ی روز کازوئو ایشی‌گورو بگذاریم، این ترجمه جای کار زیادی خواهد داشت. راستش، در کتاب‌های قبلی اکو با ترجمه‌ی علیزاده هم به‌نظرم رسیده بود که لحن همه‌جا خوب منتقل نمی‌شود و همچنین نیاز به پانویس را خیلی احساس می‌کردم. چطور می‌شود کتابی را از آدمی دایرةالمعارفی مثل اومبرتو اکو ترجمه کرد و هیچ در قید آوردن اندکی توضیح برای روشن‌ترکردن هزارتوهای داستان نبود؟ بگذریم.

بعد، خود داستان. داستان را لو می‌دهم. اصطلاحاً، اسپویلر آلرت.

شماره‌ی صفر

این کتاب هم درست مثل کتاب‌های آونگ فوکو و بائودولینو درباره‌ی دروغ‌گویی است، دروغ‌هایی که آن‌قدر با دقت و با جزئیات گفته می‌شود که تبدیل به واقعیت می‌شود. مثل آن دو کتاب، قتل هم در آن وجود دارد و بیش از همه توطئه. داستان به این قرار است که فردی قصد دارد به‌ظاهر روزنامه‌ای راه بیندازد تا حقایق را برملا کند، جوری که هیچ روزنامه‌ی دیگری جرأت آن را نداشته باشد. اما این ظاهر کار است. درواقع، قرار نیست روزنامه‌ای منتشر شود. این ظاهرسازی فقط برای این است که صاحب‌امتیاز روزنامه آن‌قدری اعتبار پیدا کند که، به‌جای انتشار مجلات زرد، اجازه‌ی ورود به دنیای روزنامه‌های معتبر را پیدا کند. بنابراین بعد از انتشار دوازده پیش‌شماره در شمارگان محدود (به‌طوری‌که فقط به‌دست عده‌ای مشخص برسد)، و بعد از اینکه اربابان دنیای رسانه تهدید صاحب‌امتیاز این روزنامه را جدی گرفتند و به او اجازه‌ی ورود به بارگاه خود را دادند، نشر آن قطع خواهد شد.

از آنجا که تنها قرار است پیش‌شماره‌ها منتشر شوند و انتشار پیش‌شماره محدودیت خاصی به‌لحاظ زمان انتشار ندارد، دست‌اندرکاران آن می‌خواهند طوری وانمود کنند که در حال خبردادن از آینده هستند، ولی درواقع این کار را زمانی می‌کنند که همه‌ی خبرها منتشر شده و همه از عاقبت کار باخبر شده‌اند. مثلاً، پیش‌شماره را به تاریخ دهم آوریل منتشر می‌کنند و درباره‌ی وقایعی که در روز دوازدهم آوریل اتفاق خواهد افتاد پیش‌بینی‌هایی می‌کنند، اما زمان واقعی انتشار روزنامه پانزدهم آوریل است. به‌این‌ترتیب، خود را معتبر و تیزبین و آینده‌نگر جلوه می‌دهند.

دراین‌میان، یکی از اعضای هیئت تحریریه، که بسیار توطئه‌اندیش است، در جستجو برای اثبات اینکه موسولینی درحقیقت کشته نشده و تنها بدلی از او کشته شده، به شبکه‌های زیرزمینی می‌رسد و برای خود تئوری توطئه‌ای شامل کلیسا و شبکه‌ی گلادیو و فاشیست‌ها می‌سازد. راوی داستان تئوری‌های او را چندان باور نمی‌کند، تا اینکه آن عضو تحریریه ناگهان کشته می‌شود. در این مرحله هم باز راوی فکر نمی‌کند که تمام گفته‌های او حقیقت داشته است، فقط فکر می‌کند که احتمالاً بخشی از این تئوری توطئه به جاهایی اشاره می‌کرده که واقعاً خطرناک بوده‌اند و آن آدم‌های خطرناک خود احساس خطر کرده‌اند و به همین‌خاطر او را کشته‌اند؛ و چون فرد مقتول این داستان‌ها را برای راوی هم بازگو کرده، بنابراین، بدون اینکه راوی خودش بداند کدام بخش از داستان حقیقت داشته، از حقیقت باخبر است و به‌همین‌خاطر جان خودش هم در خطر خواهد بود.

در پایان داستان می‌بینیم که تلویزیون بی‌بی‌سی مستندی پخش می‌کند و بسیاری از بخش‌های تئوری توطئه‌ی آن عضو تحریریه را علناً بیان می‌کند و از دست‌داشتن سازمان سیا در پشت‌پرده‌ی سازمان گلادیو و تحریک‌های سیا در خرابکاری‌هایی منتسب به چپ‌ها پرده برمی‌دارد. در اینجا است که کل تئوری توطئه اهمیت خود را از دست می‌دهد، چون توطئه چنان عمیق بوده که حتی برملاشدنش هم می‌تواند توطئه باشد، و دیگر هیچ‌کس از مردم عادی به آن اهمیتی نمی‌دهد، چون مرزهای تخیل را فراتر از تصور برده و مردم از فهم آن عاجز می‌شوند. مردم به‌دنبال زندگی عادی خود هستند، و وقتی مردم به آن اهمیت ندهند ارزش سیاسی‌اش از بین می‌رود. به‌این‌ترتیب خطر از سر گوش راوی داستان می‌گذرد و داستان پایان می‌یابد.

 

من با اسم سازمان گلادیو از نوشته‌های عبدالله شهبازی آشنا شده‌ام. به‌دلم مانده که ایشان یکی از آن نوشته‌های جذابشان را به رمان‌های اومبرتو اکو اختصاص دهند. یک‌بار در فیسبوک از ایشان راجع‌به آونگ فوکو پرسیدم. جواب دادند که خودشان نخوانده‌اند، اما نظر یکی از دوستانشان را درباره‌ی آن گذاشتند. من آن‌قدر ذوق‌زده شدم از پاسخ‌شان که حد نداشت. راستش، زیر کامنت‌های هزارتووار مطالب هزارتووار ایشان هیچ‌وقت جرأت اظهار نظری نداشتم که مشارکتی کرده باشم و از اینکه یک‌بار توانسته‌ام طرف صحبت‌شان قرار بگیرم خیلی خوشحال بودم. بعدها که دیدم همسرم آن‌قدر احساس راحتی می‌کند که پیام تلگرامی برای ایشان می‌فرستد و ازشان طلب راهنمایی می‌کند، از خودم کمی خجالت کشیدم. ولی، خوب، این هم حال من است.

 

^ از اینکه این‌طور بی‌ملاحظه و احتیاط درباره‌ی مترجم و ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ حرف زده‌ام عذر می‌خواهم.در اینجا از تجربه‌ی خواندن این ترجمه حرف زده‌ام که تجربه‌ای دل‌نشین هم بود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۳
طاها ربانی

رنه گنون پدر سنت‌گرایی است. او ابتدا عضو گروه‌ها و فرقه‌های باطنی‌گری غربی، مثل تئوسوفیست‌ها، شد، اما بعداً از این گروه‌ها جدا شد و علیه آن‌ها ردیه منتشر کرد. سنت‌گرایی در ایران با نام سیدحسین نصر شناخته می‌شود، اما اخیراً با انتشار کتاب آقای عبدالله شهبازی، به نام فرقه‌ی مریمیه، که براساس کتاب مارک سجویک، به نام علیه جهان متجدد، نوشته شده است، معلوم شده است که سلسله‌ای که به سیدحسین نصر می‌رسد از خطی که رنه گنون دنبال می‌کرده انحراف داشته است.

گویا کتاب اصلی گنون همین کتاب سیطره‌ی کمیت و علائم آخرالزمان است. به‌جز فصل‌های ابتدایی این کتاب که فلسفی است و فهم آن‌ها توانی بالاتر از توان من را می‌طلبد، مابقی آن تاحدود زیادی فهمیدنی است، هرچند هرچقدر پیش‌زمینه از سنت‌گرایی داشته باشید در فهم موفق‌تر خواهید بود. مترجم کتاب مرحوم دکتر علی‌محمد کاردان هستند. ایشان تا توانسته‌اند ترجمه‌ای خواندنی از کتاب ارائه کرده‌اند، اما معلوم است که این کتاب خارج از حوزه‌ی علائق ایشان بوده و به سفارش دکتر نصر این کار را به انتها رسانده‌اند. با توجه به اینکه بسیاری از صحبت‌های رنه گنون در بعد از انقلاب به صورت‌های گوناگون تکرار شده و سخنرانان انقلابی و ضدغربی رویکرد مشابهی با او دارند، ترجمه‌ای جدید از این کتاب که حاوی پانویس‌های زیاد و توضیحات مفصلی باشد، به‌نظر من، اتفاق خوبی است.

من فلسفه نخوانده‌ام و تنها معرفی‌هایی از افکار و ایده‌های فلسفی به گوشم رسیده است، بنابراین اشاره‌ام به افکار فلسفی دقتی ندارد. رنه گنون در این کتاب کاملاً علیه دکارت است، اما اسمی از کانت نمی‌آورد. چیزی که من از کانت فهمیده‌ام این است که ما به واقعیت دسترسی نداریم، بلکه به نمودهای واقعیت دسترسی داریم که در زمان و مکان برای ما قابل فهم می‌شوند. این دسترسی‌نداشتن به واقعیت درواقع قبول‌نداشتن عالم مثل است. اگر، در دیدگاه افلاطون، عالم حقیقی عالم مثل است و این دنیا تنها سایه‌ای از آن دنیا است، از نگاه کانت تنها دنیای حقیقی همین دنیایی است که در معرض ادراک ما قرار دارد. اما رنه گنون همچنان به عالمی فراتر از عالم محسوسات می‌اندیشد.

گنون تحت تأثیر عقاید هندی است. یکی از این عقاید زمان دوری است. از نظر هندوها، خلقت از آغاز تا انجام به چهار دوره تقسیم می‌شود و در هر مرحله نزول بیشتری می‌کند. در دوره‌ی اول همه حقیقت است. در دوره‌ی دوم سه‌چهارم حقیقت است و یک‌چهارم باطل. در دوره‌ی سوم حق و باطل برابرند و در دوره‌ی چهارم، یا کالی‌یوگا، که عصر ما است، یک‌چهارم حق وجود دارد و سه‌چهارم باطل. طول هر دوره هم هر بار کمتر می‌شود، به‌طوری‌که دوره‌ی آخر یک چهارم دوره‌ی اول است.

کاهش طول دوره‌ها و همچنین سلطه‌ی کامل نیافتن باطل در دوره‌ی آخر نشان می‌دهد که حق هیچ‌گاه به‌طور کامل مضمحل نمی‌شود و سروری باطل طولانی نخواهد بود.

از دیگر نکات برای فهم کتاب این حرف گنون، به نقل از قدما، است که «شیطان بوزینه است.» همان‌طور که در سیلماریلیونِ تالکین می‌خوانیم، مورگوت توانایی خلق ندارد، بلکه ساخته‌ی الهی را خراب می‌کند. تصویری که من خودم از این عقیده می‌سازم این است که در نظم شیطانی همه‌چیز شبیه نظم الهی است، جز آنکه بر سریر الهی شیطان تکیه زده است. بنابراین دورترین حالت از رضوان الهی شبیه‌ترین به آن هم هست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۶ ، ۱۶:۲۸
طاها ربانی

خیلی از کیسینجر خوشم نیومد، بااین‌حال، فکر می‌کنم ربطی به شخصیتش نداره. به‌قول ترجمه‌ی آقای رأسی، احتمالاً «پرنسیب» آدمی دانشگاهی و سیاسی این‌طوریه.

کتاب از جنگ تریاک شروع می‌شه و تا زمان اوباما ادامه پیدا می‌کنه. بیش از اونکه جزئیات اتفاقات برای نویسنده مهم باشه، روح حاکم بر اتفاقات مهمه. به‌همین‌خاطر، من، که اساساً برای آشنایی مقدماتی با چین این کتاب را خریده بودم، شاید در بعضی از جاها چندان متوجه عمق حرف‌های کیسینجر نمی‌شدم. بااین‌حال، برای همین آشنایی مقدماتی برای اتفاقات دوران معاصر چین خیلی خوب بود، به‌خصوص از این جهت که برخلاف بسیاری از این نوع کتاب‌ها که از دوران آدم بنی‌بشر شروع می‌کنند و خیلی طول می‌کشه تا به وقایع معاصر برسند، فقط به همین دویست سال اخیر و مشخصاً به بعد از انقلاب فرهنگی پرداخته است.

این کتاب خواننده را با روح چین آشنا می‌کنه. خواننده متوجه می‌شه که چرا چین، علی‌رغم ابرقدرت بودنش، از نقش‌آفرینی سیاسی در مسائل بین‌المللی سر باز می‌زنه. با روح حاکم بر چین در دوران پیش از استعمار آشنا می‌شه، که چندان هم با روح حاکم بر ایران متفاوت نیست. روحیه‌ای که موقع مواجهه با غرب مشخصه‌هاش بیشتر آشکار می‌شه.

این روزها که چین و هند درگیری مرزی جدیدی داشتند، این روزها که مساله‌ی میانمار هم به‌وجود آمده، جالبه که از دیدگاه چینی‌ها نسبت به منطقه‌ی هندوچین و دیگر مناطق مرزی باخبر بشیم و هنری کیسینجر ما را در این زمینه یاری می‌کنه.

و از این جور حرف‌ها.

ترجمه‌اش بدک نیست. شاهکار حتماً نیست. ولی وقتی کتاب دیگه‌ی هنری کیسینجر، به نام «نظم جهانی» را سعی کرده باشید بخونید و از ترجمه‌ی افتضاحش تعجب کرده باشید، قدر این ترجمه‌ی خوب را خواهید دونست. آدم چطور می‌تونه در ترجمه به مرتبه‌ی عزت‌الله فولادوند برسه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۰
طاها ربانی


من مدتی است، با توجه به رشته‌ی تحصیلی‌ام، یک کانال درباره‌ی مسائل شبه‌قاره‌ی هند راه انداخته‌ام. فضایی است برای تمرین نوشتن دراین‌باره. خوشحال می‌شم سر بزنید. آدرسش اینه: https://t.me/subcontinent

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۱
طاها ربانی